14 05 2024 2656751 شناسه:

مباحث الفقه – القضاء و الشهادة– الجلسة 92

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

همانطوري که ملاحظه فرموديد در جريان محکمه عناصر محوري محکمه ادعا است و انکار. مدعي بايد بينه اقامه کند. معناي شهادت، خصوصيت شاهد، نصاب شاهدان، بحثش مبسوطاً گذشت. درباره مدعيعليه چهار حالت داشت که قسمت مهمّش بيان شد: يا اقرار دارد، يا انکار دارد، يا سخن صحيح و شفافي براي گفتن ندارد، حالا يا عذري در بيان دارد يا عذري ديگر دارد؛ قسم چهارم آن است که نه تنها اقرار يا انکار ندارد و همچنين حالت شفافي از خود نشان نميدهد، بلکه جداً تکذيب ميکند، قهراً چنين  مدعيعليهاي ميشود مدعي و مدعي ميشود منکر، او بايد بينه اقامه کند. اگر قسم چهارم بود؛ يعني مدعيعليه صريحاً اقرار يا انکار نکرد و قسم سوم هم نبود که نيازمند به ترجمه داشته باشد بلکه صريحاً تکذيب کرد، ميشود مدعي، وقتي مدعي شد احکام ادعا بر او بار است که بايد شاهد اقامه کند و احکام شاهد چيست که گذشت و شهادت هم فرمود: «عَلَي مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَع‏»[1] و امثال ذلک؛ اما اگر نوبت به حلف رسيد، سوگند دو قسم است: يا سوگند مستقيم است که به عهده منکر است، يا حلف يمين مردود است که به عهده مدعي است.

منکر يا خودش سوگند ياد ميکند و محکمه را به پايان ميبرد، يا ميگويد که اگر مدعي سوگند ياد کرد، من ميپذيرم. به دستور حاکم اين حلف و سوگندي که به عهده منکر بود، به مدعي برميگردد، مدعي بايد يمين مردوده را حلف کند؛ اگر سوگند ياد کرد، محکمه برابر با اين سوگند حکم ميکند. چه حلفي که برای منکر است، چه حلفي که به عنوان يمين مردوده مدعي عهدهدار آن است، حکمش همان است که در بحث امروز بايد بيايد که حلف به چيست؟  نصابي هم دارد يا نه؟ و به چه بايد قسم بخورند؟ چهطور بايد قسم بخورند؟

قسمهاي هر ملتي به چيزي است که پيششان خيلي گران است. الآن امروز در اين عصر هم کساني که – معاذالله - به خدا معتقد نيستند، يا به قانون اساسيشان قسم ميخورند يا به پرچمشان قسم ميخورند، از اين تعبيراتي که هست. در جاهليت به عمر شخصيتهاي بزرگ قسم ميخوردند. به عمر فلان کس قسم! به حيات فلان قسم! اين قسمها بود. اسلام که آمده است، مسئله قسم را خوب تبيين کرد که قسم بايد برابر توحيد باشد، فقط به الله باشد ولاغير، اما خود الله که قسم ياد ميکند «علي ما بيده» است. خدا به هر چه قسم بخورد صحيح است، چون «بيده الأمور». غير خدا هر قسمي که داشته باشد فقط برابر توحيد، به الله بايد قسم بخورد، به غير خدا قسم خوردن يا محذور شرعي دارد يا بياثر است.

قرآن کريم که کلام خداست سوگندهاي زيادي از ذات اقدس الهي نقل ميکند که خدا به بسياري از موجودات آسمان و زمين سوگند ياد کرد. در سوره ﴿وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا خدا به يازده شيء قسم ياد کرد؛ به قيامت قسم ياد کرد، به بسياري از امور ديگر قسم ياد کرد. سرّ توسعه قسم الهي براي آن است که قسم دو قسم است: قسمي که در محاکم بشري است در مقابل بينه است، کسي که بينه ندارد سوگند ياد ميکند، اما تمام قسمهاي الهي به بينه است. خدا به دليل قسم ميخورد. اگر ادعاي توحيد دارد، به باران و برف و تگرگ و گياهان و نباتات سوگند ميخورد، همه اينها براهيناند. اگر کسي سوگند ياد کند بگويد: قسم به اين مزرعه ما امسال باران داشتيم، او به دليل قسم خورد. اگر کسي سوگند ياد کند قسم به اين درخت ما امسال آب داشتيم، او به دليل قسم خورد، براي اينکه اگر آب نبود که درخت نبود. اگر ذات اقدس الهي فيضش نازل نميشد که شمس و قمر با نُه امر ديگر که جمعاً يازده سوگند هستند در ﴿وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا٭ وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا[2] پيدا نميشدند. خدا به چه قسم خورد؟ به دليل قسم خورده است، به بينه قسم خورده است. ميخواهد ثابت کند که من هستم، من واحد هستم، «لا شريک له» هستم، من پيغمبر دارم، هر مدعايي که دارد به هر چيزي در عالم قسم بخورد، به دليل قسم خورده است نه به غير دليل.

در جاهليت بود الآن هم در بعضي از جاها هست که به جان کسي قسم بخورند - به جان پدر يا به جان فلان شخصيت! - ذات اقدس الهي هم به جان پيغمبر قسم خورده است، اما اين قسم، قسم توحيدي است. قسم ديگري به جان يک انسان قسم به جان کسی است که هيچ سهمي در عالم ندارد، ولي ذات اقدس الهي به جان پيغمبر قسم ميخورد براي اينکه او محور اصلي هدايت است؛ سنت او، سيرت او، گفتار او، رفتار او، کردار او، انديشه او صراط مستقيم است؛ لذا هر چه که آن حضرت انجام داد حجت است؛ قيام او، قعود او، فعل او، قول او، سنت او، کتابت او، همه حجت الهي است. اگر ذات اقدس الهي به جان پيغمبر قسم خورد يعني به دليل قسم خورده است، چه اينکه در سوره مبارکه «يس» سوگندي که خدا دارد به دليل قسم ميخورد، در سوره مبارکه «يس» ميفرمايد که ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ[3] قسم به اين قرآن تو پيغمبري. اين قسم به دليل است. اين قرآن معجزه است، و معجزه دليل است.

خدا به غير بينه قسم ياد نکرده است و نميکند ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ، اين قسم به بينه است. در سوره مبارکه «حجر» هم به جان پيغمبر سوگند ياد کرده است. آيه 72 سوره مبارکه «حجر» فرمود به جان تو قسم اينها بيراهه ميروند ﴿لَعَمْرُكَ؛ اين عَمر اصلش عُمر است، يک؛ ضمّه سنگين است، دو؛ کلمه عُمر تکرار ميشود، سه؛ براي اينکه اين کلمه مکرر آسان تلفظ بشود اين ضمه تبديل به فتحه شده، چهار؛ شده عَمر. وگرنه ما عَمر نداريم! ﴿لَعَمْرُكَ يعني «لعُمرکَ»؛ قسم به جان تو اينها بيراهه ميروند، براي اينکه جان او صراط مستقيم است، قول او، فعل او، منش او، روش او، گفتار او، انديشه او، کتابت او. اگر کسي بگويد قسم به صراط مستقيم اينها بيراهه ميروند، به دليل قسم خورد، به چيز ديگري قسم نخورد. پس اگر خداي سبحان به کل نظام قسم ميخورد، چون همه اينها آياتاند و دليل توحيدند، يک؛ و اگر به قرآن قسم ياد ميکند براي اينکه پيغمبر داراي مقام نبوت است، به دليل قسم خورده است، دو؛ فرمود قسم به اين قرآن تو پيغمبري، قرآن معجزه است، معجزه دليل است و اگر به بيراهه رفتن و بيراهه بودن ديگران، قسم ميخورد ميفرمايد به جان تو قسم اينها بيراهه ميروند، براي اينکه تو مظهر هدايتي، قول تو، فعل تو، کتابت تو، انديشه تو صراط مستقيم است. چيز بيگانهاي نيست. ﴿لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفي‏ سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ.

بنابراين در اسلام قسم الا و لابد بايد به توحيد برگردد، اما خود ذات اقدس الهي به آثار خودش  سوگند ياد ميکند، براي اينکه اينها همه آيات توحيدياند و علامت توحيد هستند. اما قسم گذشته از اينکه در محکمه کاربرد دارد، يکي از ابواب مسلّم فقهي ماست نظير عهد و يمين که آنها عقد هستند و اگر تخلف شد کفاره دارند و امثال ذلک. کدام نذر است که اگر حنث شد کفاره دارد؟ کدام عهد است که اگر خلاف شد کفاره دارد يا مثلاً محذور ديگري دارد؟ يميني که در محاکم قضايي مطرح است، يک؛ يميني که در کتاب فقهي مطرح است که اگر کسي قسم خورد برخلاف قسم عمل کرد کفاره دارد، دو؛ همه اينها در يک مدار است که قسم بايد به الله باشد، حتي اگر قسم به قرآن کريم باشد کارساز نيست. قسمهايي که به غير الله است يا محذور دارد يا بياثر است. تنها قسمي که در محکمه قضاء اثر دارد، يک؛ تنها قسمي که در کتاب يمين اثر دارد که اگر حنث شد کفاره دارد، دو؛ به الله است؛ لذا قبل از انقلاب معمولاً – به خاطر اينکه آشنا نبودند - به قرآن کريم سوگند ياد ميکردند. در همين قانون اساسي براي اينکه روشن بشود قسم فقط بايد به الله باشد و از طرفي هم حرمت قرآن کريم محفوظ باشد، اين چنين آمده که من در پيشگاه قرآن کريم به ذات اقدس الهي سوگند ياد ميکنم که اين قرآن بشود شاهد، نه «مُقسم به»، نه مورد قسم.

روايات فراواني در اين چند باب هست: يک باب مربوط به سوگند محکمه قضاء است، يک باب مربوط به سوگند کتاب يمين است که حنث خاص دارد و کفاره مخصوص. مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در جلد بيست و سوم وسائل، صفحه 259 باب 30 از ابواب کتاب أيمان و قسمها اين روايات را نقل ميکند. البته در باب15 هم هست که إنشاءالله اگر شد به آن روايات هم ميرسيم.

روايت اول اين باب که مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) «...بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ» نقل ميکند اين است که «قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي ع جُعِلْتُ فِدَاكَ فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى‏. وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى﴾[4] وَ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿وَ النَّجْمِ إِذا هَوى﴾[5] وَ مَا أَشْبَهَ هَذَا» اينها چيست؟ «فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُقْسِمُ مِنْ خَلْقِهِ بِمَا شَاءَ وَ لَيْسَ لِخَلْقِهِ أَنْ يُقْسِمُوا إِلَّا بِهِ عَزَّ وَ جَلَّ»، ذات اقدس الهي به آيات خود قسم ميخورد که آنها بينهاند، اما غير خدا - بندگان خدا - اگر بخواهند قسم ياد کنند هيچ راهي ندارند مگر اينکه به جلاله(به خدا) سوگند ياد کنند.

روايت دوم اين باب که آن را هم باز مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) نقل کرده است از «... عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ زَيْدٍ عَنِ الصَّادِقِ ع عَنْ آبَائِهِ عَنِ النَّبِيِّ ص فِي حَدِيثِ الْمَنَاهِي أَنَّهُ نَهَى أَنْ يَحْلِفَ الرَّجُلُ بِغَيْرِ اللَّهِ» فرمود مبادا به غير الله سوگند ياد کنيد. اين حرام نه در محکمه نفوذ دارد، نه در کتاب يمين که حنث آن کفاره دارد، اثر دارد. «نَهَى أَنْ يَحْلِفَ الرَّجُلُ بِغَيْرِ اللَّهِ وَ قَالَ مَنْ حَلَفَ بِغَيْرِ اللَّهِ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْ‏ءٍ» هيچ اثر ندارد، اين يک. آثار کفاره و اينها هم دارد، دو.

مستحضريد در بين اين کتابها که عهد است و يمين است و نذر، نذر و يمين رواج دارد، اما کتاب عهد خيلي رايج نيست. کسي با خدا عهد ببندد، اين خيلي رواج ندارد. سه کتاب است: العهد، اليمين، النذر؛ نذر است و يمين است و عهد. سه تا کتاب است هر کتابي مربوط به عقد خاص خودش است. نذر معلوم است، قسم معلوم است، عهد رايج نيست. اما بزرگان براي اينکه عالِم بشوند، نه اينکه حرفهاي ديگران را نقل کنند جمع کنند و به ديگران تحويل بدهند! عالِم بشوند می­گفتند: من با خدا عهد ميبندم که قصه نخوانم! حرفهاي غير برهاني نشنوم! حرفهاي غير برهاني نگويم! جامعه را معطل نکنم! اين عهد است. در زندگي بعضي از علما و حکماي بزرگ آمده که اينها رساله عهد داشتند، با خدا عهد بستند که من حرفهاي غير علمي نزنم! حرفهاي غير علمي هم گوش ندهم! قصهپراکني هم نکنم! عمرم را تلف نکنم و اگر کسي مشغول قصه می­شد - اين گفت و او گفت و حرفهاي غير مبرهن، از دهنش درمی­آمد - کفاره ميداد. اگر کسي خواست به جايي برسد، حساب شده به جايي ميرسد، هم برنامهريزي ميکند هم رابطهاش را با خدا تنظيم ميکند که من هر کتابي را نخوانم، من هر حرفي را نزنم، مگر اين همه علومي که وجود دارد، کم است؟ من غير جواهر مطالعه نکنم. من غير از کتاب محقق کتاب ديگري نخوانم. من آثار فيض را ببينم؛ اما هر چه دست من رسيد هر کتابي به من دادند را بخوانم، اين چکاري است؟! من تعهد ميکنم که حرفهاي غير علمي ياد نگيرم؛ او اگر يک کتاب غير علمي ميخواند، کفاره ميداد. شما ميبينيد در جهان افراد زيادی آمدند و رفتند اما فقط چند نفر ماندند. اين چند نفر که ماندند براي اين است که چند طور زندگي نکردند، يک طور زندگي کردند. اين سه تا کتاب را نوشتند براي اينکه ما جلوي دهنمان را بگيريم، جلوي قلممان را بگيريم، هر چه را نخوريم و هر طوري حرف نزنيم، هر چيزي را ننويسيم.

فرمود به اينکه اگر کسي بخواهد به جايي برسد سوگند هم ياد کند، به الله است. در روايت دوم اين باب وجود مبارک امام صادق «عَنْ آبَائِهِ عَنِ النَّبِيِّ ص فِي حَدِيثِ الْمَنَاهِي أَنَّهُ نَهَى أَنْ يَحْلِفَ الرَّجُلُ بِغَيْرِ اللَّهِ وَ قَالَ مَنْ حَلَفَ بِغَيْرِ اللَّهِ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْ‏ءٍ وَ نَهَى أَنْ يَحْلِفَ الرَّجُلُ بِسُورَةٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» بگويد به «يس» قسم! به «الرحمن» قسم! اينها شرعي نيست «وَ نَهَى أَنْ يَحْلِفَ الرَّجُلُ بِسُورَةٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَالَ مَنْ حَلَفَ بِسُورَةٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ- فَعَلَيْهِ بِكُلِّ آيَةٍ مِنْهَا كَفَّارَةُ يَمِينٍ» از خودت درآوردي! من به سوره «الرحمن» قسم ميخورم يا به «يس» قسم ميخورد چيست؟! «فَمَنْ شَاءَ بَرَّ وَ مَنْ شَاءَ فَجَرَ» چه بارّ چه فاجر مختار هستند اما «وَ نَهَى أَنْ يَقُولَ الرَّجُلُ لِلرَّجُلِ لَا وَ حَيَاتِكَ وَ حَيَاةِ فُلَانٍ»[6] به جان او قسم بخورد، به جان پدر او قسم بخورد، اين قسم خوردن به جان اگر معصيت نباشد، لغو است. اين روايت دوم باب 30 بود.

روايت سوم اين باب اين است که فرمود: «﴿وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى ٭ وَ النَّجْمِ إِذا هَوى﴾ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ» براي آن است که «إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يُقْسِمَ مِنْ خَلْقِهِ بِمَا شَاءَ» چون همه اينها آياتاند و به بينه قسم ميخورد، اما «وَ لَيْسَ لِخَلْقِهِ أَنْ يُقْسِمُوا إِلَّا بِهِ»[7] تعالي. بشر بنا بر توحيد قَسمش الا و لابد بايد به خدا باشد لاغير. در جاهليت بود که به وثن و صنم سوگند ياد ميکردند، اينها هم که به جان اين و آن سوگند ميخورند اين هم يک تجاهل است.

پرسش: «الله» موضوعيت دارد يا ساير اسماءالله را هم شامل می­شود؟

پاسخ: اگر با قرينه همراه باشد کافی است، چون مشترک لفظی هستند مثل رحيم و رحمن که اسماء براي ديگران هم هستند. اگر مختص باشد با قرينه باشد همان کافي است.

پرسش: کفاره­ای که در روايت دوم مطرح شده چگونه است. قسم به «الله» که نبوده به سوره قرآن بوده؟

پاسخ: بله. حالا يا کفاره همان استغفار است يا کفاره مصطلح است. اين را در کتاب يمين بايد مشخص کرد. الآن ما در کتاب قضاء هستيم. در کتاب يمين تمام جزئياتش مطرح است که اگر کسي سوگندي ياد کرد به خلاف عمل کرد بايد کفاره بدهد. حنث قسم چيست؟ در ايام ماه مبارک رمضان چيست؟ غير ماه مبارک رمضان چيست؟ اگر به قرآن قسم خورد حنث چگونه است؟ يک وقت است که قسم خوردن خلاف است، يک وقتي قسم منعقد ميشود ولي حنثش کفاره دارد. «هاهنا امران»: اين مربوط به امر اول است که قسمخوردن باطل است، آن کفاره يمين برای اين است که قسم صحيح منعقد شد اين شخص به قسم عمل نکرد.

پرسش: ... به جان پيغمبر قسم خورده است چطور ...

پاسخ: بله، اشاره شد. چون جان و حيات پيغمبر صراط مستقيم است[8]، اگر يک انساني صراط است گفتار او، رفتار او، سنت او، انديشه او، کتابت او، همه و همه دين است، پس به دين قسم خورد. در طليعه گذشت که الله به آنچه که در عالم هست قسم ياد ميکند در همين سوره مبارکه «شمس» يازده قسم خورد ﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها ٭ وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها، و کذا و کذا چون همه آنها مخلوق او هستند، آيت او هستند، همه اينها دليلاند بر وجود خدا، خدا  به بينه قسم خورد - بينه يعني دليل - اما چرا به عمر پيغمبر قسم خورد با اينکه ما نهي شديم به عمر زيد و عمرو قسم بخوريم؟ براي اينکه خدا قسم خورد نه ديگري، ديگري بگويد به حيات خدا قسم که نه محکمهپسند است، نه حنث دارد. خود خدا قسم خورد، براي اينکه به دليل قسم خورد، همانطور در سوره «يس» به قرآن قسم خورد. در سوره «يس» فرمود به اين قرآن تو پيغمبر هستي. به بينه قسم خورد، چون معجزه است و دليل است. در سوره «حجر» فرمود به حيات تو سوگند اينها دارند بيراهه ميروند. حيات تو صراط مستقيم است، مثل اينکه خدا بفرمايد به صراط مستقيم قسم اينها بيراهه ميروند. قسم خدا به بينه است، نه در قبال بينه.

روايت پنجم اين باب اين است که فرمود: «لَا أَرَى لِلرَّجُلِ أَنْ يَحْلِفَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ قَالَ قَوْلُ الرَّجُلِ حِينَ يَقُولُ (لَابَ لِشَانِيكَ) فَإِنَّمَا هُوَ مِنْ قَوْلِ الْجَاهِلِيَّةِ» اگر بگويد قسم به شأن پدرت يا به جان پدرت، اين حرف جاهليت است. جان هيچ کسي قسم اسلامي نيست. «وَ لَوْ حَلَفَ النَّاسُ بِهَذَا وَ شِبْهِهِ»[9] اگر اينها را ما رواج بدهيم آن وقت مسئله توحيد رخت برميبندد در حالي که انسان موظف است موحدانه زندگي کند.

روايت ششم اين باب هم که «عَنْ أَبِي جَرِيرٍ الْقُمِّيِّ» است - اين بزرگان قم از ديرزمان با اهل بيت(عليهم السلام) رابطه داشتند - أبي جرير قمي ميگويد که «قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ ع» به وجود مبارک امام کاظم(سلام الله عليه) «جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ عَرَفْتَ انْقِطَاعِي إِلَى أَبِيكَ ثُمَّ إِلَيْكَ» عرض کرد شما ميدانيد که ما اول با پدر بزرگوار شما عهد بستيم بعد هم به طرف شما آمديم ما جاي ديگري نميرويم. آنطور مسئله امامت و مسئله ولايت و اينها براي خيليها روشن نبود، ولي اجمالاً اينها شنيده بودند که ائمه اسلام از همين خاندان هستند. به امام کاظم(سلام الله عليه) عرض کرد که شما ميدانيد ما خانوادگي اول به پدر شما بعد به شما مراجعه ميکنيم. «جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ عَرَفْتَ انْقِطَاعِي إِلَى أَبِيكَ ثُمَّ إِلَيْكَ ثُمَّ حَلَفْتُ لَهُ» أبي جرير قمي ميگويد که من براي امام کاظم سوگند ياد کردم «وَ حَقِّ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ حَقِّ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ حَتَّى انْتَهَيْتُ إِلَيْهِ» من بالاخره با تلاش و کوشش خودم را به شما رساندم «أَنَّهُ لَا يَخْرُجُ مَا تُخْبِرُنِي بِهِ إِلَى أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ» ميدانيد که ما خانوادگي به شما سرسپرديم و قسم به فلان و فلان، فرمايشي که شما فرموديد ما به احدي نميگوييم. در بحبوحه تقيه اين خاندان بود. فرمود مطمئن باشيد که هر فرمايشي که شما فرموديد ما به احدي نميگوييم. «ثُمَّ حَلَفْتُ لَهُ وَ حَقِّ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ حَقِّ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ حَتَّى انْتَهَيْتُ إِلَيْهِ» يعني از ائمه شروع کردم به اميرالمؤمنين، حق امام حسن، امام حسين، تا رسيدم به خود امام کاظم «أَنَّهُ لَا يَخْرُجُ مَا تُخْبِرُنِي بِهِ إِلَى أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ» ما هر چه شما فرموديد را به کسي نميگوييم «وَ سَأَلْتُهُ عَنْ أَبِيهِ» سؤال کردم که آيا امام صادق(سلام الله عليه) زنده است يا نه؟ اين قدر مخفي بود که اينها نميدانستند «أَ حَيٌّ هُوَ أَمْ مَيِّتٌ قَالَ قَدْ وَ اللَّهِ مَاتَ» پدرم(صلوات الله عليهم اجمعين) رحلت کرد «إِلَى أَنْ قَالَ قُلْتُ: فَأَنْتَ الْإِمَامُ» بعد از امام صادق، شما امام هستيد؟ «قَالَ نَعَمْ»[10]؛ فرمود بله.

روايت هفتم اين باب را که «مُحَمَّدِ بْنِ يَزِيدَ الطَّبَرِيِّ» نقل می­کند - اينها هم از اماميه بودند که از طبرستان خودشان را به آنجا رساندند - دارد که «مُحَمَّدِ بْنِ يَزِيدَ الطَّبَرِيِّ» ميگويد «كُنْتُ قَائِماً عَلَى رَأْسِ الرِّضَا ع» وجود مبارک امام رضا که وارد ايران شدند من در آنجا خدمت حضرت بودم «بِخُرَاسَانَ إِلَى أَنْ قَالَ» وجود مبارک امام هشتم فرمود که «بَلَغَنِي أَنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ إِنَّا نَزْعُمُ أَنَّ النَّاسَ عَبِيدٌ لَنَا لَا» حالا يک عده دشمنها يا دوستان غافل نقل کردند. ايشان ميگويد من آنجا خدمت امام رضا بودم، حضرت فرمود که «أَنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ إِنَّا نَزْعُمُ أَنَّ النَّاسَ عَبِيدٌ لَنَا لَا وَ قَرَابَتِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص مَا قُلْتُهُ قَطُّ» ما چنين حرفي نزديم. مردم بنده خدا هستند. نه من گفتم «وَ لَا (سَمِعْتُ أَحَداً) مِنْ آبَائِي قَالَهُ» که گفته باشند «وَ لَا بَلَغَنِي مِنْ أَحَدٍ مِنْ آبَائِي قَالَهُ» نه من شنيدم نه کسي بلاواسطه و نه کسي مع الواسطه چنين نقلي کرد «وَ لَكِنِّي أَقُولُ: إِنَّ النَّاسَ عَبِيدٌ لَنَا فِي الطَّاعَةِ مَوَالٍ لَنَا فِي الدِّينِ» ما باهم موالات ديني داريم؛ اينها حرفهاي ما را در دين بايد گوش بدهند، اين را شما حاضرين به غائبين برسانيد «فَلْيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ»[11]؛ ما غير از اين ادعايي نداريم. اين ارتباط مستقيمي با حلف ندارد، اما بيارتباط با حلف هم نيست.

در روايت نهم اين باب فرمود به اينکه وجود مبارک اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) «مَرَّ بِرَحَبَةِ الْقَصَّابِينَ بِالْكُوفَةِ» بازا قصابين. «فَسَمِعَ رَجُلًا يَقُولُ لَا وَ الَّذِي احْتَجَبَ بِسَبْعِ طِبَاقٍ» در بازار قصابها گذشت ديد يک کسي اينطور قسم ميخورد که به خدايي که پشت هفت آسمان محجوب است! «لَا وَ الَّذِي احْتَجَبَ بِسَبْعِ طِبَاقٍ قَالَ فَعَلَاهُ بِالدِّرَّةِ» وجود مبارک حضرت براي تنبيه تازيانه دستش بود «وَ قَالَ لَهُ وَيْحَكَ إِنَّ اللَّهَ لَا يَحْجُبُهُ شَيْ‏ءٌ وَ لَا يَحْتَجِبُ عَنْ شَيْ‏ءٍ» خدا حجاب ندارد، نه چيزي حجاب اوست، يک؛ نه او محتجب به حجاب ميشود عمداً، دو؛ او «مع کل شيء» است خدا اين است. آنکه تو به آن قسم خوردي، وصف خدا ندارد. فرمود: «فَعَلَاهُ بِالدِّرَّةِ وَ قَالَ لَهُ وَيْحَكَ إِنَّ اللَّهَ لَا يَحْجُبُهُ شَيْ‏ءٌ»، يک؛ که شيئي حاجب او باشد. دو: و خودش محجتب از شيء باشد نيست «وَ لَا يَحْتَجِبُ عَنْ شَيْ‏ءٍ قَالَ الرَّجُلُ أَنَا أُكَفِّرُ عَنْ يَمِينِي يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ» عرض کرديا اميرالمؤمنين پس من بايد کفاره قسم بدهم؟ «قَالَ لَا» کفاره نبايد بدهي. تو قسم نخوردي، اينکه قسم شرعي نيست، حرف بدي زدي، نه اينکه قسم شرعي خوردي حالا چون خلاف کردي بايد کفاره بدهي. اگر کسي قسم شرعي بخورد، قسمش منعقد بشود، خلاف قسم عمل کند بله، کفاره دارد، اما کسي که خلاف قسم بخورد، اين قسم خلاف که کفاره ندارد. کار بدي کردي، حرف بدي زدي. عرض کرد که من «أُكَفِّرُ عَنْ يَمِينِي يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ لَا لِأَنَّكَ حَلَفْتَ بِغَيْرِ اللَّهِ»[12] آنکه محجوب است، يک؛ محتجب است، دو؛ او که خدا نيست. آنکه ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ[13] است خداست. بقيه روايات إنشاءالله براي فردا.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

[1]. وسائل الشيعة، ج27، ص342؛ عوالي اللئالي، ج3، ص528.

[2] . سوره شمس، آيه1و2.

[3]. سوره يس، آيات1 ـ 3.

[4] . سوره ليل، آيه1و2.

[5] . سوره نجم، آيه1.

[6] . وسائل الشيعه، ج23، ص259.

[7] . وسائل الشيعه، ج23، ص259و260.

[8]. سوره يس، آيه3و4.

[9] . وسائل الشيعه، ج23، ص261.

[10] . وسائل الشيعه، ج23، ص261.

[11] . وسائل الشيعه، ج23، ص261و262.

[12]. وسائل الشيعه، ج23، ص262و263.

[13]. سوره نور، آيه35.

 

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق