01 05 2017 342507 بطاقة تعريف:
image
مصاحبه با حجت الاسلام والمسلمین استاد محمد رضا مصطفی پور

منظومه فکری حضرت آیت الله جوادی آملی

ما برای اینکه منظومه را تعریف بکنیم لازم است که بیان شود چرا اصلا از اصطلاح منظومه فکری برای یک نفر سخن به میان می آید. اصلا منظومه را باید به چه معنایی به کار می بریم، اگر بخواهیم یک تعریفی از منظومه داشته باشم، از باب تشبیه می توان منظومه شمسی را در نظر گرفت...

بسم الله الرحمن الرحیم

با عرض سلام و سپاس از اینکه وقتتان را در اختیار ما قرار دادید، برای شروع سخن بفرمایید که سابقه آشنایی شما با حضرت استاد به چه زمانی بر می گردد؟
من هم متقابلا خدمت شما سلام عرض می کنم و امیدوارم که خداوند توفیق دهد و بتوانیم بحث خوبی راجع به حضرت استاد داشته باشیم.
سابقه آشنایی ما با حضرت استاد به حدود سال های 1344 و 1345 باز می گردد، به این اعتبار که در آن سالها ما در اوایل دوران طلبگی بودیم و در شهر آمل درس می خواندیم، حضرت آقا هم در آن سال ها بر اساس برنامه منظمی که داشتند در دهه محرم و نیز ماه رمضان تشریف می آوردند در آنجا و به امور تبلیغی و سخنرانی می پرداختند. معمولا ایشان در ماه رمضان در مسجد حاج علی کوچک سخنرانی می کردند و ما هم معمولا در آنجا حضور پیدا می کردیم و از صحبتهای ایشان بهره می بردیم.
یادم می آید که اولین سال سخنرانی ایشان بحث عدالت اجتماعی بود با محوریت دو آیه از قرآن یکی از سوره مبارکه بقره که می فرماید: ﴿وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمين‏﴾ ، آیه دیگر هم در سوره مبارکه حج آمده است که می فرماید: ﴿وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثيراً وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزيز﴾ ؛ ایشان بحث خود (یعنی همان بحث عدالت اجتماعی و نیز عدالت تکوینی) را در آن زمان با محوریت این دو آیه شریفه در طول ماه مبارک رمضان ادامه دادند، البته ما در آن موقع چون تازه وارد مباحث طلبگی شده بودیم، عمق مطالب ایشان را درک نمی کردیم.
در دهه محرم نیز وضع بر همین منوال بود و ایشان به صورت منظم در این ایام در شهر آمل حاضر می شد و به امور تبلیغی می پرداخت و ما تا آنجا که برایمان مقدور بود از ایشان استفاده می کردیم، تا اینکه ما در سال 1347 به قم آمدیم. در سال 1349 مدرسه سعادت افتتاح شد و ما جزء اولین گروهایی بودیم که در آنجا مستقر شدیم. البته پیش از ورود به مدرسه، خود ایشان از ما امتحان گرفتند و پس از آنکه در آزمون ورودی پذیرفته شدیم اجازه اسکان در آن مدرسه به ما داده شد. پس از این مرحله طبیعتا ارتباط ما با ایشان بیشتر شد، و به تدریج ارتباطمان جنبه عاطفی نیز پیدا کرد. در آن دوران به صورت مستمر در درس های ایشان شرکت می کردیم؛ اولین درسی که در محضر ایشان تلمذ نمودیم بحث فقه مکاسب، بخش خیارات بود. پس از آن در دروس علوم عقلی از جمله درس اسفار ایشان شرکت کردیم. در حدود چهارده سال در یک دوره از اسفار ایشان به صورت مستمر حاضر شدیم.
پس از آن در درس عرفان ایشان که تمهید القواعد و سپس شرح فصوص بود حاضر شدیم، در حواشی این درس ها، تفسیر موضوعی نیز ارائه می شد، البته بعدها در درس خارج ایشان نیز شرکت کردیم.
خلاصه آنکه ارتباط علمی ما از همان زمان شروع شد و تاکنون نیز به حالت های مختلف ادامه پیدا کرده است.

این ارتباط طولانی و مستمر شما با حضرت استاد می تواند دال بر این باشد که شما با منظومه فکری حضرت استاد، به خوبی آشنایی دارید؟
بله، با افکار ایشان آشنا هستیم، حتی ما سعی می کردیم روال کاری خود را با توجه به توصیه های ایشان تنظیم کنیم. از جمله اینکه ایشان می فرمودند طلبه ها باید هم علوم نقلی را فرا بگیرند و هم علوم عقلی را، و نباید صرفا به یکی از آن دو اکتفا کنند. زیرا در کنار علوم منقول باید علوم معقول نیز فرا گرفته شود. از همین رو خود ایشان می فرمودند من هیچ گاه از فقه فاصله نگرفتم ولو در حد مطالعه هم بوده حداقل نیم ساعت مطالعه فقهی در روز داشته ام که ارتباطم با فقه قطع نشود.
البته در آن زمان دروسی که تدریس می فرمودند بیشتر در حوزه علوم عقلی بود، اما مباحثات فقهی ایشان هم در حوزه بر قرار بود.
به این صورت بود که ما با افکار ایشان آشنا شدیم و بعدها نیز در جریان انتشار آثار ایشان همکاری می کردیم. یعنی نوشته ها یا کتابهای ایشان را برای چاپ آماده می کردیم.

حال بپردازیم به موضوع اصلی بحث، ابتدا بفرمایید مراد از منظومه فکری چیست؟
 ما برای اینکه منظومه را تعریف بکنیم لازم است که بیان شود چرا اصلا از اصطلاح منظومه فکری برای یک نفر سخن به میان می آید. اصلا منظومه را باید به چه معنایی به کار می بریم، اگر بخواهیم یک تعریفی از منظومه داشته باشم، از باب تشبیه می توان منظومه شمسی را در نظر گرفت، یعنی همان طور که ما در منظومه شمسی سیارات و کرات متعددی داریم که محور همه آنها، خورشید است، به طوری که خورشید مرکز است و دیگر سیارات به دور آن می چرخند، و با توجه به جاذبه ای که خورشید دارد، تعادل دیگر اجرام منظومه را حفظ می کند.
بر این اساس اگر یک نفر فکرِ گسترده و منظمی داشته باشد که بر حول یک محور بگردد، می توان برای او یک منظومه فکری تبیین کرد.
محور فکری هر کسی بر اساس دغدغه های اصلی فکر او تعریف و تبیین می شود، به عنوان مثال شخصی مانند مرحوم شهید مطهری، اگر بتوان برای او یک منظومه فکری تعریف کرد، محور این منظومه، پاسخ گویی به نیازهای اعتقادی جامعه است، یعنی زیرا خود او چنین رسالتی را به عنوان رسالت اصلی خود در نظر گرفته بود و لذا همین مسئله باعث می شود که منظومه فکری اش بر پایه همین دغدغه شکل بگیرد. لذا آن چیزی که پایه فکری ایشان است یعنی پاسخگویی نیازهای اعتقادی جامعه، محور مطالعات و پژوهش های او قرار می گیرد، و بر اساس همین رویکرد به سراغ فلسفه، اخلاق، فقه و دیگر علوم و مسائل علمی می رود، و این اندیشه خود را در نوشته ها و همچنین سخنرانی ها و بیانات خود مطرح می کند. یعنی اگر کتابی تحت عنوان اسلام و مقتضیات زمان می نویسد، باز هم می خواهد مشکلی را که در جامعه وجود دارد، حل کند. حتی وقتی منبر و خطابه دارد، مباحثی همچون امر به معروف و نهی از منکر را مطرح می کند. همه اینها نشان دهنده این است که می خواهد آن نیاز جامعه را که کمتر به آن توجه شده است را پاسخ گوید. بنابراین به طور کلی می توان گفت هدف هر کسی، شکل دهنده محور اصلی فکر اوست.
حالا اگر هدف کسی توسعه علم باشد، چنین شخصی تمام برنامه های علمی و عملی اش را بر اساس همین  هدفش تنظیم می کند، به طوری که یک کتاب را بیش از یک بار تدریس نمی کند و می گویند من دنبال توسعه علمی هستم بنابراین اگر بخواهم یک کتاب را دو بار تدریس کنم، وقت خودم را تضییع نموده ام، زیرا آنچه را که لازم بود در رابطه با یک کتاب بفهمم و منتقل کنم با همان یک بار خواندن و تدریس نمودن محقق شده است.
با روشن شدن این مقدمه می توان گفت وقتی از منظومه فکری شخصی سخن به میان می آید، بدین معنا است که ابتدا باید مشخص شود که محور اندیشه او چیست؟
بله! مثلا یک عالمی که در علوم منقول کارکرده است، منظومه فکری او بر محور نقل شکل می گیرد، لذا همه چیز چار چوب نقل می بیند، حتی عقاید دین را هم در آن چار چوب بیان می کند. حتی اگر با افکار و اندیشه های جدیدی برخورد نماید، یا آنها را نمی پذیرد و یا به شکلی آنها را وارد چار چوب فکری خودش می کند. البته فعلا در مقام داوری نیستیم که این عمل درست است یا خیر! در مقابل کسانی هم هستند که عقل (و نه فلسفه) را محور اندیشه خود قرار می دهند، خصویت این دسته از افراد آن است که حتی می خواهند منقول را هم بر پایه معقول تفسیر نمایند، این دسته از علما خود به چند گروه تقسیم می شوند؛ برخی مبنای فکر خود را بر اساس فلسفه مشاء پایه ریزی کرده اند، برخی دیگر بر مکتب فلسفه اشراق اصرار دارند و گروه سوم که در واقع تلفیقی از فلسفه مشاء و اشراق است مبنای فکری خود را حکمت متعالیه قرار داده اند. این گروه سوم نسبت به دو گروه دیگر، جامعیت بیشتر دارند یعنی هم در عقل جامع نگر هستند و هم به نقل توجه خاصی دارند. از همین رو است که قرآن و برهان را جدا از هم نمی دانند. به اعتقاد ایشان در واقع سه راه وجود ندارد، یعنی به این صورت نیست که راه نقل جدا باشد و راه عقل نیز جدا باشد و راه سومی نیز وجود داشته باشد که تلفیقی از عقل و نقل و شهود باشد، بلکه همان حقائقی که با عقل می توان به آنها دست یافت، عارف با شهود به آن می رسد قرآن هم همان حقایق را با وحی در اختیار ما قرار می دهد.
اکنون با روشن شدن این توضیحات خدمتتان عرض می کنم که بر اساس برداشت من، محور اندیشه های حضرت آیت الله جوادی آملی را حکمت متعالیه تشکیل می دهد. به این معنی که ایشان در همه جا می خواهد قرآن را با برهان، و برهان را با عرفان هماهنگ کند. تنوع آثار ایشان هم نشان دهنده همین مبنی است؛ مثلا می بینیم ایشان هم اسفار تدریس میکند و هم شفا، و در کنار اینها می بینیم که درس تفسیر هم دارد و به آن اهتمام ویژه ای دارد، تا جایی که مبانی فکری خودش را در درس تفسیر بیان می کند.
آیا می شود این مطلب را به صورت مستدل و ملموس اثبات کرد؟
بله! شما آثار ایشان را ببینید، به عنوان مثال کتاب رحیق مختوم را ملاحظه بفرمایید؛ در این کتاب که تاکنون قریب به بیست جلد آن منتشر شده است و جلدهای بعدی نیز به زودی منتشر می شود، خوانندگان محترم اگر دقت کنند متوجه می شوند که اولا اساس فکری ایشان بر مبنای حکمت متعالیه است و ثانیا ایشان در این کتاب صرفا نقش شارح اسفار را ندارند بلکه در جای جای آن نقدهای مهمی را بیان می کند و یا حتی در برخی از موارد نظرات جدیدی را نیز ارائه می دهد.
در کنار همه اینها ما می بینیم که ایشان عرفان را نیز تدریس می نمایند، و چند کتاب عرفانی را تألیف می کنند. اگر توجه بفرمایید یکی از کتابهایی که اندیشه های عرفانی ایشان را می تواند به ما برساند کتاب عین النضاخ است که تمهید القواعد را شرح نموده است. یا مثلا می بینیم در مورد حضرت علی (ع) هم که می خواهد کتاب بنویسد، به بعد عرفانی زندگانی آن حضرت توجه دارند. یا آنگاه که می خواهند واقعه عاشورا را تبیین کنند، جنبه عرفانی آن واقعه را پررنگ می کنند. البته این نوع نگاه ایشان به واقعه عاشورا را می توان پاسخ به کسانی دانست که معتقدند یک انسان عارف نمی تواند حماسه آفرین باشد، یا یک انسان حماسه آفرین نمی تواند عارف باشد. ایشان با نوشتن حماسه و عرفان می خواهد بگوید امام حسین (ع) مظهر جمع بین حماسه و عرفان است. چنان که باز کتابی می نویسد تحت عنوان «شکوفایی عقل در پرتو نهضت حسینی»، در آنجا هم می رود سراغ تعقل و عقلانیت که در این کتاب هم به عقلانیت در نهضت امام حسین اشاره می کند و هم می گوید اگر بخواهیم عقلمان را شکوفا کنیم باید در پرتو این نهضت باشد و در راستای اهداف آن حرکت کنیم.
همه این اندیشه ها البته وامدار رهنمودهای ائمه معصومین (ع) می باشد؛ کما اینکه حضرت امیر (ع) بیانی دارند که می فرمایند: «لا یکمل العقل إلا باتّباع الحق» ؛ عقل انسان، صرفا در پرتو از پیروی از حق تکامل پیدا می کند. در آنجا خیلی مفصل در باره شکوفایی عقل در پرتو نهضت حسینی بحث می فرمایند.
با همه این بحث ها و دیدگاه ها ما می بینیم که ایشان هیچ گاه از قرآن و عترت فاصله نمی گیرد.  یعنی در همه مباحث علمی و رویکردهای عملی خود، بیشترین توجه را به قرآن و عترت دارد. به عنوان مثال در مورد همین نهضت حسینی بحثی دارد تحت عنوان مبانی قرآنی نهضت حسینی، که ظاهرا در قالب یک فصل در کتاب «کوثر کربلا» به آن پرداخته شده است، البته این فصل از کتاب، عصاره یک دهه سخنرانی ایشان حول محور همین موضوع بوده است.
در آثار تفسیری ایشان هم همین رویکرد وجود دارد، به این بیان که مباحث تفسیری با وجود اینکه تفسیر قرآن به قرآن، رویکرد اصلی ایشان است، اما به مباحث عقلی و عرفانی آیات نیز توجه ویژه ای می شود، به این صورت که گاهی برای تبیین یک آیه، وارد مباحث عقلی می شود و گاهی هم بعد از اینکه تفسیر آیه تمام شد، به عنوان اشارات و لطایف، به نکات فلسفی و عرفانیِ آیه می پردازد، و واقعا من که مطالعه می کنم می بینم از اصطلاحات فراوان فلسفی که ما در حکمت متعالیه داریم در آنجا استفاده بسیار مطلوب می کند.
به عنوان مثال بحث حرکت جوهری، بحث اصالت وجود، یا بحث تشکیک وجود و حتی وحدت شخصی وجود، را ضمن مباحث تفسیری بیان می کند منتهی با تفسیر خاصی که خودشان دارند. ولی جایگاه اصلی این بحث چنانچه می دانیم در کتاب «رحیق مختوم» یا سایر کتابهای عرفانی ایشان است. مثلا در کتاب «عین النضاخ» در جلد سوم خیلی مفصل در خصوص وحدت شخصی وجود بحث فرموده اند، و در آنجا هم به مناسبت، آیات قرآنی آن را مورد اشاره قرار داده است. جالب است که من خدمت شما عرض کنم که در همین شرح اسفار (رحیق مختوم)، ظاهرا جلد 10 یعنی شرح بخش پنجم جلد دوم اسفار، ایشان وقتی می خواهند وحدت شخصی وجود را اثبات بکند علاوه بر تبیین عقلانی که بر این مسئله دارد شواهد قرآنی را هم می آورد. به این صورت که وحدت شخصی وجود یعنی همین که قرآن مجموعه موجودات هستی را آیات خداوند معرفی می کند.
 به هر حال ما در عرفان ما با دو مسئله بیشتر سر و کار کار داریم؛ یکی مسئله چیستی توحید و دیگری کیستی موحد؟
اگر امکان دارد این بحث کمی باز بفرمایید و روشن بفرمایید که دقیقا مراد عرفا از این اصطلاح چیست؟
در عرفان وقتی به بحث توحید و وحدت شخصی وجود می رسند، سخن از موحد به میان می آید که موحد کیست؟ در پاسخ به این سوال بحث انسان کامل را مطرح می کنند. شما مثلا در همین تفسیر تسنیم نگاه کنید گفته شده در مقام خلیفه اللهی انسان ما یک آیه بیشتر نداریم؛ یعنی همان آیه مشهور ﴿إنّی جاعلٌ فی الأرض خلیفة﴾ ، ولی در مقام تفسیر این آیه، آیات دیگری هم وجود دارد که معنای آن را روشن می کند. حضرت استاد نیز با استفاده از این آیه شریفه و نیز آیات دیگر، بحث انسان کامل را مطرح می کند، و به صورت خیلی مفصل وارد مباحث عرفانی می شود و مباحث قرآنی را با دیدگاه عرفانی تبیین می کنند، آنگاه دیدگاه خودشان را بر اساس همین مباحث، بیان می کنند.
در سایر آثار هم به همین صورت است، به عنوان مثال کتابی که ایشان در مورد زن نگاشته اند، تحت عنوان «زن در آیینه جلال و جمال»، در آنجا هم با همین نگاه عقلی و عرفانیِ مبتنی بر قرآن، وارد بحث جایگاه زن می شود و می گوید زن جلوه ای از جلال و جمال الهی است، یا به تعبیری جلوه ای از قهر و مهر خداست. سپس در مقام تبیین این سخن می گوید؛ نگاه ما به زن از سه منظر می تواند صورت بگیرد؛ زن در عرفان، زن در قرآن، زن در برهان.
به عنوان مثال از منظر برهانی و فلسفی می توان به این پرسش پاسخ داد که آیا از لحاظ فلسفی می توان نگاه مثبتی به زن داشت؟ و اینکه آیا زن توان رشد عقلانی دارد یا خیر؟
حضرت استاد با همان رویکرد عقلانی که دارند در این کتاب درصدد پاسخ به این شبهه است، و انصافا این شبهه را با استناد به روایاتی که در این باب موجود است، به زبیایی پاسخ داده اند.
در بحث عرفانی و دیدگاه عرفان نسبت به زن هم مباحث جالبی مطرح نموده اند، و این پرسش را مطرح نموده اند که آیا نگاه عرفان به زن مثبت است یا خیر؟ و آیا یک زن هم می تواند رشد عرفانی داشته باشد و معرفت شهودی کسب کند یا خیر؟
در ذیل همین سوال به نکته جالبی اشاره می کنند که اصلا زن به لحاظ قوی بودن بُعد عاطفی اش، آمادگی بیشتری برای رسیدن به مقام شهود دارد. از همین رو در سایر آثار خودشان وقتی بحث ولایت را مطرح می کنند، حضرت زهرا (سلام الله علیها) را به عنوان یک ولی الهی معرفی می کنند که به عالی ترین مقام ولایت رسیده است و مظهر ولایت الهی است.
بنابراین با توجه به دیدگاه عمیق ایشان در این بحث می توان نتیجه گرفت که انسانیت، زن و مرد نمی شناسد. طبعا این مسئله خیلی مهمی است.
البته در مورد این بحث باید به این نکته توجه شود که بین ولایت و امامت تفاوت وجود دارد، لذا متذکر می شوند که اگر زن نمی تواند مقام امامت را عهده دار شوند برای آنها نقص نیست. حتی در رابطه با آیه شریفه ﴿الرجال قوامون علی النساء﴾  این مطلب را مطرح می کنند، که اگر مرد مدیریت را بر عهده گرفته، یک مزیت نیست بلکه یک وظیفه است به طوری که این وظیفه برای او یک امتیاز محسوب نمی شود. آنچه که برای انسان امتیاز است، رشدی است که هر دوی آنها می توانند از آن بهره مند شوند.
جناب آقای مصطفی پور اگر صلاح می دانید مباحث مطرح شده را جمع بندی بفرمایید.
بله، با توجه به عرایضی که خدمتتان عرض کردم، نتیجه می گیریم که رد پای حکمت متعالیه در همه آثار ایشان به چشم می خورد و ایشان در همه جا سعی دارند که بین عرفان، برهان و قرآن است جمع نمایند. یعنی هم در تفاسیر آیات قرآنی و هم در تبیین مباحث فلسفی و شهودات عرفانی، این رویکرد ایشان کاملا مشهود است. پس این واقعیت در بررسی آثار ایشان انکار ناپذیر است که مثلا در مباحث قرآنی، فلسفه و عرفان را نادیده نمی گیرد و نیز در مباحث فلسفی و عرفانی، به قرآن توجه ویژه دارد.
 از این جهت است که ما می توانیم بگوییم آن چیزی که خورشید افکار حضرت آیت الله جوادی آملی است، حکمت متعالیه یعنی هماهنگی قرآن و برهان و عرفان است.
در پایان نیز این نکته را بد نیست که متذکر شویم که قرآن و عرفان و برهان با هم هماهنگ هستند. نه اینکه صرفا بگوییم عارف و فیلسوف و مفسر با هم هماهنگ هستند بلکه واقعیت فراتر از این است یعنی باید بگوییم که عقل، شهود و وحی با هم هماهنگ هستند. زیرا یک فیلسوف ممکن است که خطا کند، یا عارف بر اثر مغالطه و دخالت شیطان نتواند حقیقت را به درستی تشخیص بدهد، یعنی آن را غبار آلود و مبهم ببیند، کما اینکه مفسر هم ممکن است اشتباه کند. ولی عقل و شهود و وحی هرگز خطا نمی کنند. این نکته ای است که برخی به آن توجه نمی کنند و فکر می کنند که ما عقل را مساوی با فلسفه می گیریم و شهود را مساوی با عرفان، و همچنین وحی را مساوی با تفسیر، حال آنکه واقعیت جز این است.
به همین دلیل است که یک مفسر می تواند یک مفسر دیگر را نقد کند، و به همین دلیل است که در تفسیر تکامل راه دارد. این از فرمایشات حضرت آیت الله جوادی است که ما در هر پنجاه سال یک تفسیر جدید نیاز داریم، مثلا تفسیر کبیر المیزان حدود چهل سال پیش نگاشته شده و به همین خاطر است که ایشان تسنیم را ارائه داده اند.
با توجه به این نکته اخیر که عرض کردید بفرمایید چرا ما نیاز به تفسیر جدید داریم؟
یکی به خاطر پاسخ گویی به نیازهای روز؛ شما ببینید چرا تفسیر مرحوم علامه در نوع خود یک تفسیر عالی است؟ یکی از دلایلش آن است که ایشان در تفسیر خود به مسائل روز پرداخته است و با مباحث روز زمان به خدمت قرآن کریم رفته است. به تعبیر حضرت استاد، مشروطیت در ایران و جنگ جهانی اول و دوم و مبحث حقوق بشر یک مسائلی را ایجاد کرد که باعث شد حضرت علامه به سمت تفسیر قرآن کشیده شوند، لذا خود ایشان هم در کل تفسیر تسنیم دنبال همین مسئله است. زیرا ما باید با توجه به نیاز های زمان و برای پاسخ گویی به این نیاز ها به سراغ قرآن برویم. البته در همه این مراحل نباید فراموش شود که نوع بیان مباحث باید به نحو عقلانی مطرح شود، و اهل عرفان هم به لحاظ شهود این مطالب را شهود کنند تا این حقایق در اختیار ما قرار بگیرد.
لذا ایشان یک بحث جالبی هم دارد که باید در یک جلسه دیگر مطرح شود و آن بحث علم دینی است که در راستای همین رویکرد علمی ایشان مطرح می شود.
بحث شما جامع و کامل بود البته مباحث دیگری هم در همین زمینه و خصوصا در بحث علم دینی وجود دارد که طبق فرمایش شما فرصت جداگانه ای را می طلبد.
از این که فرصت خود را در اختیار ما قرار دادید از شما صمیمانه سپاسگزارم و برای حضرت استاد و نیز برای شما آرزوی سلامتی و توفیق روز افزون دارم.

 


دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات