يكي از مباحث زبان دين، بحث از گزارههاي ديني است. براي تبيين اين مسأله، بايد به متون ديني، يعني قرآن كريم و سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه معصومين (عليهمالسلام) مراجعه، و آنها را بررسي كرد.
محقق پژوهنده با مراجعه به متون مقدس ديني، مييابد كه دين از گزارههاي متنوع بهرهمند است؛ هم مشتمل بر گزارههاي خبري است و هم گزارههاي انشايي دارد و هم از زبان مَثَل و مانند آن استفاده كرده است.
انواع گزارههاي قرآني
قرآن كريم از گزارههاي متنوعي بهره ميبرد كه به اجمال، آنها را بررسي ميكنيم:
الف. گزارههاي اخباري
1.گزارههاي عقلاني استدلالي؛
قرآن كريم بعضي حقايق را با تحليل عقلاني تبيين ميكند؛ براي نمونه، بخش عظيمي از مطالب قرآن، مربوط به اثبات توحيد خدا و اثبات اسماي حسنا يعني توحيد ذات و صفات و افعال و توحيد در عبادت است. قرآن براي مسائلي نظير اثبات وحدت خداي سبحان، اسما و صفات او، حاضر بودن همه موجودات در مشهد و محضر خداي سبحان و نزديكتر بودن رابطه خدا با انسان از رابطه خود انسان به خودش، برهان اقامه ميكند.
همچنين قرآن، معاد و مواقف قيامت را تحليل ميكند و به اثبات ضرورت وقوع معاد ميپردازد و برزخ و مواقف برزخ را تبيين ميكند. نيز قرآن ضرورت بعثت انبيا و كيفيت نزول وحي را با تحليل عقلي تبيين ميكند. همه اين مسائل (تحليلهاي عقلي)، اِخبار است كه گاهي به صورت نتيجه قياس است و گاهي با تنظيم قياس، استنتاج ميشود؛ مثلا قرآن براي اثبات وحدانيّت خداوند ميفرمايد: ﴿لو كان فيهما الهة إلاّ اللّه لفسدتا﴾[1]. اين استدلال به صورت قياس استثنايي در قرآن آمده است: اگر در نظام آفرينش، خداياني جز خداي يكتا موجود بود، نظام آفرينش تباه ميشد؛ زيرا خدايان متعدد، تدبيرهاي متعدد دارند و نتيجه تدبيرهاي متعدد، فساد و تباهي عالم است.
البته قرآن كريم، پيوسته دو راه را در كنار هم ذكر ميكند: يكم، راه شهود كه فرا راه شهيدان و سالكان مشهد حضور واقع ميشود؛ يعني آنهايي كه حقايق را با دل مييابند. دوم، راههاي عقلاني و برهان و استدلال، براي آنهايي كه با تفكر و علم حصولي حقايق را ميفهمند. بنابراين، حقايقي كه در دين به صورت تحليل عقلاني و با برهان و احتجاج بيان ميشود، قضايا و گزارههاي اِخباري است.
2. گزارههاي مربوط به موضوعات عيني؛
بخشي از حقايق قرآني به تبيين كيفيّت آفرينش انسان و جهان، و بيان ماده اصلي آفرينش اختصاص دارد؛ مانند:
1. درباره دورانهاي آفرينش ميفرمايد: آفرينش در شش دوره بوده است و خدا جهان را در شش روز (دوره) آفريده است: ﴿الله الذي خلق السموات و الأرض و ما بينهما في ستة أيام﴾[2].
2. درباره فصول سال ميفرمايد: خداوند ارزاق مردم را در روي زمين در فصول چهارگانه، تقدير كرده است: ﴿و قدّر فيها أَقواتها في أَربعة أَيّام سواءً للسائلين﴾[3].
3. درباره آفرينش و مراحل رشد و تكامل انسان در عالم ميفرمايد: ﴿و لقد خلقنا الإنسان من سُللة من طين * ثمّ جعلناه نطفة في قرار مكين * ثم خلقنا النطفة علقةً فخلقنا العلقة مضغةً فخلقنا المضغةَ عظاماً فكسونا العظامَ لحماً ثمّ أَنشأنهُ خلقاً ءَاخَر فتبارك الله أَحسن الخالقين﴾[4].
4. درباره طبقهبندي هفتگانه آسمانها ميفرمايد: ﴿الذي خلق سبع سماواتٍ طباقاً﴾[5]. شايد طبقهبندي هفتگانه از سنخ دوره شش روزه باشد؛ يعني همانگونه كه مقصود از شش روز، روزهاي عادي نيست، منظور از هفت آسمان نيز عدد هفت عادي نيست.
به هر تقدير، اين دسته از آيات كه درباره موضوعات عيني است نيز گزارههاي اخباري است.
3. گزارههاي تاريخي؛
بخشي از حقايقي كه در قرآن آمده است، گزارههاي تاريخي داستانهاي پيامبران الهي و امّتهاي آنان است. اين داستانها كه از آدم (عليهالسلام) تا خاتم پيامبران (صلي الله عليه و آله و سلم)، به عنوان پيامبر يا وليّ الهي نقل شده و نيز مطالب مربوط به امّتهاي آنان، همگي گزارههاي خبري است؛ خواه مجموعه آن داستانْ ملكوتي باشد نظير داستان حضرت آدم و حوا و شيطان يا مركّب از مُلك و ملكوت باشد نظير جريان حضرت خضر و موسي (عليهماالسلام) يا سراسر مُلكي باشد؛ البته داستانهاي ملكي قرآن، پيام ملكوتي را نيز به همراه دارد؛ نظير داستان موساي كليم (عليهالسلام) با فرعون و قارون و مانند آن و نيز مانند قصّههاي حضرت عيساي مسيح، يحياي پيامبر، حضرت ابراهيم، حضرت نوح و ديگر انبياي الهي (عليهمالسلام).
همه اين داستانها گزارههاي اخباري است كه از واقعيات خبر ميدهد؛ البته قرآن كريم در ضمن اين داستانها از وعده و وعيد نيز كه گزاره انشايي است، سخن به ميان آورده تا نيكان در پرتو آن وعدهها به بهشت راه يابند؛ زيرا امّتهاي انبيا با استفاده از اين وعدهها به بهشت راه يافتند و تبهكاران با نافرماني، راه دوزخ را در پيش گرفتند و دچار كيفر الهي شدند.
ب. گزارههاي انشايي
بسياري از مسائل قرآني، زبان انشايي دارند؛ مانند:
1. اوامر و نواهي.
2. وعدهها و وعيدها. اوامر و نواهي و وعدهها و وعيدها انسانها را به كيفيّت تنظيم زندگي در دنيا و تأمين آخرت خود آشنا ميكند.
3. تعليم نيايشهايي كه كيفيت ارتباط انسان را با خدا ارايه ميدهد.
4. مسائل استفهامي.
5. مطالبي كه به صورت ترجّي و تمنّي (اميد و آرزو) بازگو ميشود. همه مسائل ياد شده از سنخ انشاست، نه اِخبار.
ج. گزارههاي تمثيلي
بخشي از حقايق در قرآن به صورت مَثَل ذكر شده است؛ مانند:
1. گاهي قرآن آنچه را كه به صورت موردي اتفاق افتاده، براي نمونه نقل، تجزيه و تحليل ميكند، سپس استنتاج مينمايد و جامعگيري ميكند و به صورت اصل كلي بيان ميفرمايد؛ مثلاً مطلبي را ميگويد، پس از آن ميفرمايد: ﴿وكذلك ننجي المؤمنين﴾[6] يا ﴿و كذلك نجزي المحسنين﴾[7]؛ ما اين چنين محسنان را پاداش ميدهيم؛ يعني اين قضيّه سمبليك نيست كه واقع نشده باشد يا يك قضيّه شخصي نيست كه ديگر بار تكرار نشود؛ بلكه همواره سنّت خدا چنين است.
گاهي نيز ميفرمايد: ﴿و اضرب لهم مثلاً أَصحاب القرية إذ جائها المرسلون﴾[8]؛ داستان آن شهري كه رسولان بدانجا آمدند براي آنان مَثَل بزن. در اين آيه و ادامه آن، داستان خاص رسولاني آمده است كه به شهري اعزام شدند كه واقعهاي خارجي بوده است. پس، قرآن امر واقعي را به صورت مَثَل و نمونه ذكر ميكند. به بيان ديگر، آيه زبان سمبليك ندارد، بلكه مفاد آن واقعيّت رخداده خارجي است؛ برخلاف آنچه كه در كليله و دمنه ترسيم شده است.
2. گاهي اصل داستان واقع نشده است، بلكه قرآن مطلبي را به صورت تشبيه تبيين ميكند؛ مثلاً مسأله توحيد را كه در قالب «برهان تمانع» ذكر كرده است، به صورت مَثَل نيز بيان ميكند؛ چنانكه توضيح آن پيش از اين گذشت.
3. قرآن عظمت وحي را با اين مَثَل كه جنبه سمبليك دارد، ذكر ميفرمايد: ﴿لو أنزلنا هذا القران علي جبل لرأَيته خاشعاً متصدّعاً من خشية اللّه و تلك الأَمثال نضربها للنّاس لعلّهم يتفكّرون﴾[9]؛ اگر اين قرآن را بر كوهي فرو ميفرستاديم، يقيناً آن كوه را از بيم خدا فروتن و از هم پاشيده ميديدي و اين مثلها را براي مردم ميزنيم، باشد كه آنان بيانديشند.
يعني عظمت قرآن به قدري است كه اگر بر كوه نازل شود، كوه متلاشي ميشود، ولي قرآن در واقع بر كوه نازل نميشود؛ بلكه اين يك مَثَل است كه جنبه نمادين دارد. خداوند براي موساي كليم (عليهالسلام) بر كوه تجلي كرد و اين تجلّي سمبليك نيست؛ بلكه واقعيت است: ﴿فلمّا تجلّي ربّه للجبل جعله دكّاً وخرّ موسي صعقاً﴾[10]؛ چون پروردگارِ موسي (عليهالسلام) بر كوه جلوه كرد، آن را ريز ريز ساخت و موسي (عليهالسلام) بيهوش بر زمين افتاد. تجلّي خدا بر كوه يك واقعيت است، ولي جريان نزول قرآن بر كوه مَثَل است كه ميخواهد ظرفيت وجودي انسان را بيان كند و بفهماند كه انسان كامل، قول ثقيل وحي را كه كوه با ستبرياش توان تحمّل آن را ندارد، حمل ميكند.
زبان علم و زبان دين
گاهي گفته ميشود: يكي از مسائلي كه فيلسوفانِ دين را به نظريه پردازي در زمينه زبان دين وادار كرده است، تعارضهاي مشهود بين علم و دين است[11]؛ مانند:
1. مطالبي در رهآورد وحي در زمينه كيهانشناسي آمده است كه با دستاورد علم در اين زمينه سازگار نيست؛ مثلا ً عموم عالمان دين در گذشته ميگفتند: زمين، مركز و محور كيهان است و خورشيد به دور آن ميگردد؛ در حالي كه عالمان علوم جديد در كيهانشناسي ميگويند: خورشيد، مركز است و زمين به دور خورشيد ميگردد.
2. دينباوران درباره انسان و چگونگي خلقت او ميگفتند: انسان مستقلا و بدون تحول انواع و تكامل آنها خلق شده است؛ اما در زيستشناسي، دانشمندي به نام «داروين» ميگفت: انسان، حلقهاي از حلقههاي تكامل موجوداتي است كه پيش از او وجود داشتهاند و در چرخه تحول تكاملي به انسان منتهي شد.
براي حلّ تعارضهاي بين علم و دين، عدهاي راه افراط را پيمودند و زبان دين را اسطوره و افسانه و احياناً مهمل و بيمعنا تلقي كردند و عدهاي راه تفريط را در پيش گرفته، آراي عالمان علوم تجربي را طرد كردند. به ديگر سخن، عدهاي اصل را به علوم تجربي واگذار كردند و دين را از عرصه زندگي به كناري نهادند و برخي دين را اصل قرار دادند و به طرد و تكفير عالمان علوم تجربي پرداختند. برخي نيز با تفكيك قلمرو زبان علم و زبان دين گفتند: زبان علم، ناظر به واقع است، ولي زبان دين، زبان نمادين و تمثيل است[12].
براي پاسخگويي به كساني كه چنين ميانديشند، پيشاپيش بايد به چند اصل اهتمام كرد:
اصل يكم. زبان علم، چه علوم تجربي و طبيعي و چه علوم رياضي، با زبان دين جمع ميشود. از اينرو، نه عالمان دين بايد عالمان علوم تجربي و رياضي را طرد و تكفير كنند و نه عالمانِ علومِ تجربي و رياضي بايد زبان ديني را افسانه و اسطوره تلقي كنند؛ بلكه بايد باور داشته باشند كه هم دين، حق است و هم علم. حال اگر احياناً تعارضي بين آنها پيدا شد، بايد در پي يافتن راه هماهنگ ساختن آنها بود.
اصل دوم. همانگونه كه براي رفع تعارض بين ظواهر ديني يا رفع تعارض دو دليل رياضي يا طبيعي، راه حلي وجود دارد كه با استفاده از آن، تعارض و ناهماهنگي را حل ميكنند، براي رفع ناهماهنگي بين يك دليل ديني و يك دليل علمي يا رياضي، نيز راه حلي وجود دارد كه ميتوان با پيمودن آن تعارض را حل كرد؛ زيرا دليل، ملاك قبول است و از حجيت و حرمت برخوردار است و در صورت وجود دليل، فرقي بين دليل نقلي و عقلي نيست؛ گرچه ممكن است يكي مهم و ديگري مهمتر باشد. در واقع، هر دليلي خواه عقلي يا نقلي كه واجدِ نصابِ حجيت باشد، محترم است و بايد از آن بهرهبرداري كرد.
اصل سوم. تعارض بين علم و دين، از طرف كساني مطرح ميشود كه منبع عقلي دين را مقابل منبع نقلي آن قرار دادند و يافتههاي عقلي را از محدوده دين خارج كردند؛ در حالي كه دين از دو منبع استخراج ميشود؛ منبع عقل و منبع نقل؛ يعني همانگونه كه دليل معتبر نقلي، كاشف اراده الهي و حكم خداست، دليل معتبر عقلي نيز اين چنين است و همانگونه كه دليل نقلي، همه آثار حجيّت را به همراه دارد، دليل عقلي نيز چنين است.
امّا اين كه زبان علم و زبان دين در بيان حقايق و معارف فرق دارد، از جهتي سخني درست است؛ نه تنها زبان علم تجربي يا رياضي با زبان دين فرق دارد، بلكه زبان علم فلسفه، فقه، اصول و عرفان نيز با زبان دين متفاوت است. از اينرو، در اينجا شايسته است به فرق زبان قرآن با زبان علوم ديگر اعم از تجربي، رياضي و انساني اشاره شود.
معناداري و اثباتپذيري گزارههاي ديني
كساني كه گزارههاي ديني را بيمعنا ميدانند (پوزيتويستها) ميگويند: معيار معناداري، حس و تجربه است؛ اگر چيزي با حس و تجربه اثباتپذير يا ابطالپذير بود، معنادار است و اگر چيزي نفياً و اثباتاً از قلمرو حس و تجربه بيرون بود، معنادار نيست و نميتوان آن را اثبات يا نفي كرد؛ مثلا ً قضايايي همچون «عالَم مبدأ دارد»، «عالَم منتها دارد»، «بهشت وجود دارد» و «جهنم وجود دارد» با تجربه اثبات يا نفي نميشود[13].
براي اثبات معناداري قضاياي فرا طبيعي، بايد از دو جهتِ هستيشناسي و معرفتشناسي درباره آنها بحث كرد.
1. از جهت هستيشناسي، اگر ما پذيرفتيم كه «هر موجودي مادي است» كه عكس نقيض آن قضيه «هر چيزي كه مادي نيست، موجود نيست» است، بيمعنايي قضاياي فراطبيعي را نيز بايد بپذيريم. اما اگر به وجودهاي غير مادي نيز معتقد باشيم، ناگزير بايد معيار اثبات و ابطالپذيري را فراتر از حس و تجربه بدانيم؛ چنانكه انحصار معيار اثباتپذيري در حس و تجربه، هم به كمك عقل باطل شده است و هم به دست وحي.
«بوعلي سينا» در نمط چهارم اشارات در صدد تبيين نادرستي قضيه «هر موجودي مادي است» برآمده است. وي ميگويد كه بسياري از موجودات، مادي نيستند[14].
وحي نيز اين قضيه را ابطال كرده است؛ چنانكه قرآن از زبان بنياسرائيل نقل ميكند كه ميگفتند: ﴿لن نؤمن لك حتي نري الله جهرةً﴾[15]؛ ما زماني به تو ايمان ميآوريم كه خدايت را آشكارا ببينيم؛ يعني چون خداي تو قابل ديدن نيست و چيزي كه قابل ديدن نباشد، باور كردني نيست، به آن ايمان نميآوريم. همچنين ميگفتند: ﴿أَرنا اللّه جهرة﴾[16]؛ خدا را آشكارا به ما بنمايان؛ يعني اگر خدا موجود است، بايد با چشم مسلّح يا غير مسلّح ديده شود؛ ليكن خداوند در جواب اينگونه از مكتبهاي حسگرا فرمود: ﴿لاتدركه الأَبصار و هو يدرك الأَبصار و هو اللطيف الخبير﴾[17]؛ چشمها او را نمييابند و اوست كه ديدگان را درمييابد و او لطيف آگاه است.
وانگهي، تجربه فقط ميتواند قلمرو خودش را اثبات كند و بيرون از آن را نميتواند نفي كند؛ مثلا ً اثبات تجربي اثر عصاره فلان گياه در درمان فلان بيماري، نميتواند اثبات كند كه عصاره گياهان ديگر در درمان اين بيماري اثر ندارد؛ زيرا زبان تجربه، زبان نفي مطلق نيست؛ برخلاف رياضيات كه در آن، امر داير بين نفي و اثبات است؛ يعني اگر يك طرف نقيض اثبات شد، طرف ديگر نفي ميشود و بالعكس؛ زيرا اجتماع نقيضيْن، و ارتفاع نقيضيْن محال است.
بنابراين، محدوده علوم تجربي ضيق و بسته است. لذا، فقط توان اثبات محدوده خودش يعني محسوسات را دارد؛ نه نفي اموري كه خارج از قلمرو حس است.
2. از جهت معرفت شناسي نيز محذور پوزيتويسم كه ناشي از مشكل هستيشناسي آنهاست آن است كه ميگويد: طريق اثبات و ابطال و طريق تحقيق هر چيز، فقط حس و تجربه است و اين مدعاي حصرگرايانه صحيح نيست؛ زيرا اگر موجودي مادي باشد، طريق معرفت و اثبات يا نفي آن حس و تجربه است؛ امّا اگر موجودي مجرد باشد، طريق معرفت و اثبات و ابطال آن در قلمرو حسّ و تجربه نميگنجد. پس، راه معرفت و اثبات، منحصر در حس و تجربه نيست؛ زيرا افزون بر راه حس و تجربه، راه برهان عقلي و بالاتر از آن، راه شهود قلبي و عرفاني و نيز برتر از آن دو، راه وحي و كشف و شهود معصومانه وحي نيز وجود دارد.
راه حس و تجربه، طليعه تحقيق و آغاز راه پژوهش، و برهان عقلي، ميانه راه و راه شهود قلبي و عرفاني، بخش پايان راه است و كشف معصوم نيز در قله شهود قرار دارد. كسي كه فقط با راه حس و تجربه به شناخت حقايق اقدام ميكند، تنها يك سوم يا يك چهارم راه را رفته است كه آن نيز بدون سرپرستي برهان عقلي حاصل نميشود.
بنابراين، پوزيتويستها، هم در هستيشناسي و جهانبيني مشكل دارند وهم در معرفتشناسي كه ابتدا بايد در پرتو عقل و فلسفه و وحي، اين دو مشكل را حل كرد.
حاصل آنكه قضايا و مسائل هر علمي را بايد با معيار خاص آن اثبات كرد؛ اگر «معلوم» از امور محسوس و تجربهپذير باشد، راه اثبات آن حس و تجربه است، اگر معلوم، مفهوم كلي باشد، راه اثبات آن، برهان عقلي است، اگر معلوم، مشهود قلبي و عرفاني باشد، بهترين راه اثبات آن شهود است. مطالب شهودي مربوط به عالَم «مثال منفصل» نيز با مشاهدات مثالي، اثبات يا ابطال ميشود و مشهودات قلبي ماوراي مثال كه عالم «مجرد تام» است با همان مشاهدات اثبات ميشود.
بنابراين، گزارههاي ديني و اخلاقي، اثباتپذير و معنادار است، ليكن معيار اثبات يا ابطالپذيري اين امور، حس و تجربه نيست.
[1] ـ سوره انبياء، آيه 22.
[2] ـ سوره سجده، آيه 4.
[3] ـ سوره فصّلت، آيه 10.
[4] ـ سوره مؤمنون، آيات 14 ـ 12.
[5] ـ سوره ملك، آيه 3.
[6] ـ سوره انبياء، آيه 88.
[7] ـ سوره انعام، آيه 84.
[8] ـ سوره يس، آيه 13.
[9] ـ سوره حشر، آيه 21.
[10] ـ سوره اعراف، آيه 143.
[11] ـ زبان دين، ص 41.
[12] ـ ر.ك: علم و دين، ص 301 ـ 278.
[13] ـ علم و دين، ص 278.
[14] ـ الإشارات و التنبيهات، ج 3، ص 2.
[15] ـ سوره بقره، آيه 55.
[16] ـ سوره نساء، آيه 153.
[17] ـ سوره انعام، آيه 103.