11 10 2017 342313 بطاقة تعريف:
image
گزاره‎هاي ديني از زبانی دیگر

تحلیل و بررسی گزاره‎هاي ديني

يكي از مباحث زبان دين، بحث از گزاره‎هاي ديني است. براي تبيين اين مسأله، بايد به متون ديني، يعني قرآن كريم و سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه معصومين (عليهم‎السلام) مراجعه، و آن‎ها را بررسي كرد.

يكي از مباحث زبان دين، بحث از گزاره‎هاي ديني است. براي تبيين اين مسأله، بايد به متون ديني، يعني قرآن كريم و سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه معصومين (عليهم‎السلام) مراجعه، و آن‎ها را بررسي كرد.
محقق پژوهنده با مراجعه به متون مقدس ديني، مي‎يابد كه دين از گزاره‎هاي متنوع بهره‎مند است؛ هم مشتمل بر گزاره‎هاي خبري است و هم گزاره‎هاي انشايي دارد و هم از زبان مَثَل و مانند آن استفاده كرده است.

انواع گزاره‎هاي قرآني

قرآن كريم از گزاره‎هاي متنوعي بهره مي‎برد كه به اجمال، آن‎ها را بررسي مي‎كنيم:

الف. گزاره‎هاي اخباري

1.گزارههاي عقلاني استدلالي؛

قرآن كريم بعضي حقايق را با تحليل عقلاني تبيين مي‎كند؛ براي نمونه، بخش عظيمي از مطالب قرآن، مربوط به اثبات توحيد خدا و اثبات اسماي حسنا يعني توحيد ذات و صفات و افعال و توحيد در عبادت است. قرآن براي مسائلي نظير اثبات وحدت خداي سبحان، اسما و صفات او، حاضر بودن همه موجودات در مشهد و محضر خداي سبحان و نزديك‎تر بودن رابطه خدا با انسان از رابطه خود انسان به خودش، برهان اقامه مي‎كند.
همچنين قرآن، معاد و مواقف قيامت را تحليل مي‎كند و به اثبات ضرورت وقوع معاد مي‎پردازد و برزخ و مواقف برزخ را تبيين مي‎كند. نيز قرآن ضرورت بعثت انبيا و كيفيت نزول وحي را با تحليل عقلي تبيين مي‎كند. همه اين مسائل (تحليل‎هاي عقلي)، اِخبار است كه گاهي به صورت نتيجه قياس است و گاهي با تنظيم قياس، استنتاج مي‎شود؛ مثلا قرآن براي اثبات وحدانيّت خداوند مي‎فرمايد: ﴿لو كان فيهما الهة إلاّ اللّه لفسدتا﴾[1]. اين استدلال به صورت قياس استثنايي در قرآن آمده است: اگر در نظام آفرينش، خداياني جز خداي يكتا موجود بود، نظام آفرينش تباه مي‎شد؛ زيرا خدايان متعدد، تدبيرهاي متعدد دارند و نتيجه تدبيرهاي متعدد، فساد و تباهي عالم است.
البته قرآن كريم، پيوسته دو راه را در كنار هم ذكر مي‎كند: يكم، راه شهود كه فرا راه شهيدان و سالكان مشهد حضور واقع مي‎شود؛ يعني آن‎هايي كه حقايق را با دل مي‎يابند. دوم، راه‎هاي عقلاني و برهان و استدلال، براي آن‎هايي كه با تفكر و علم حصولي حقايق را مي‎فهمند. بنابراين، حقايقي كه در دين به صورت تحليل عقلاني و با برهان و احتجاج بيان مي‎شود، قضايا و گزاره‎هاي اِخباري است.

2. گزاره‎هاي مربوط به موضوعات عيني؛

 بخشي از حقايق قرآني به تبيين كيفيّت آفرينش انسان و جهان، و بيان ماده اصلي آفرينش اختصاص دارد؛ مانند:
1. درباره دوران‎هاي آفرينش مي‎فرمايد: آفرينش در شش دوره بوده است و خدا جهان را در شش روز (دوره) آفريده است: ﴿الله الذي خلق السموات و الأرض و ما بينهما في ستة أيام﴾[2].
2. درباره فصول سال مي‎فرمايد: خداوند ارزاق مردم را در روي زمين در فصول چهارگانه، تقدير كرده است: ﴿و قدّر فيها أَقواتها في أَربعة أَيّام سواءً للسائلين﴾[3].
3. درباره آفرينش و مراحل رشد و تكامل انسان در عالم مي‎فرمايد: ﴿و لقد خلقنا الإنسان من سُللة من طين * ثمّ جعلناه نطفة في قرار مكين * ثم خلقنا النطفة علقةً فخلقنا العلقة مضغةً فخلقنا المضغةَ عظاماً فكسونا العظامَ لحماً ثمّ أَنشأنهُ خلقاً ءَاخَر فتبارك الله أَحسن الخالقين﴾[4].
4. درباره طبقه‎بندي هفت‎گانه آسمان‎ها مي‎فرمايد: ﴿الذي خلق سبع سماواتٍ طباقاً﴾[5]. شايد طبقه‎بندي هفت‎گانه از سنخ دوره شش روزه باشد؛ يعني همان‎گونه كه مقصود از شش روز، روزهاي عادي نيست، منظور از هفت آسمان نيز عدد هفت عادي نيست.
به هر تقدير، اين دسته از آيات كه درباره موضوعات عيني است نيز گزاره‎هاي اخباري است.

3. گزاره‎هاي تاريخي؛

بخشي از حقايقي كه در قرآن آمده است، گزاره‎هاي تاريخي داستان‎هاي پيامبران الهي و امّت‎هاي آنان است. اين داستان‎ها كه از آدم (عليه‎السلام) تا خاتم پيامبران (صلي الله عليه و آله و سلم)، به عنوان پيامبر يا وليّ الهي نقل شده و نيز مطالب مربوط به امّت‎هاي آنان، همگي گزاره‎هاي خبري است؛ خواه مجموعه آن داستانْ ملكوتي باشد نظير داستان حضرت آدم و حوا و شيطان يا مركّب از مُلك و ملكوت باشد نظير جريان حضرت خضر و موسي (عليهماالسلام) يا سراسر مُلكي باشد؛ البته داستان‎هاي ملكي قرآن، پيام ملكوتي را نيز به همراه دارد؛ نظير داستان موساي كليم (عليه‎السلام) با فرعون و قارون و مانند آن و نيز مانند قصّه‎هاي حضرت عيساي مسيح، يحياي پيامبر، حضرت ابراهيم، حضرت نوح و ديگر انبياي الهي (عليهم‎السلام).
همه اين داستان‎ها گزاره‎هاي اخباري است كه از واقعيات خبر مي‎دهد؛ البته قرآن كريم در ضمن اين داستان‎ها از وعده و وعيد نيز كه گزاره انشايي است، سخن به ميان آورده تا نيكان در پرتو آن وعده‎ها به بهشت راه يابند؛ زيرا امّت‎هاي انبيا با استفاده از اين وعده‎ها به بهشت راه يافتند و تبه‎كاران با نافرماني، راه دوزخ را در پيش گرفتند و دچار كيفر الهي شدند.

ب. گزاره‎هاي انشايي

بسياري از مسائل قرآني، زبان انشايي دارند؛ مانند:
1. اوامر و نواهي.
2. وعده‎ها و وعيدها. اوامر و نواهي و وعده‎ها و وعيدها انسان‎ها را به كيفيّت تنظيم زندگي در دنيا و تأمين آخرت خود آشنا مي‎كند.
3. تعليم نيايش‎هايي كه كيفيت ارتباط انسان را با خدا ارايه مي‎دهد.
4. مسائل استفهامي.
5. مطالبي كه به صورت ترجّي و تمنّي (اميد و آرزو) بازگو مي‎شود. همه مسائل ياد شده از سنخ انشاست، نه اِخبار.

ج. گزاره‎هاي تمثيلي

بخشي از حقايق در قرآن به صورت مَثَل ذكر شده است؛ مانند:
1. گاهي قرآن آنچه را كه به صورت موردي اتفاق افتاده، براي نمونه نقل، تجزيه و تحليل مي‎كند، سپس استنتاج مي‎نمايد و جامع‎گيري مي‎كند و به صورت اصل كلي بيان مي‎فرمايد؛ مثلاً مطلبي را مي‎گويد، پس از آن مي‎فرمايد: ﴿وكذلك ننجي المؤمنين﴾[6] يا ﴿و كذلك نجزي المحسنين﴾[7]؛ ما اين چنين محسنان را پاداش مي‎دهيم؛ يعني اين قضيّه سمبليك نيست كه واقع نشده باشد يا يك قضيّه شخصي نيست كه ديگر بار تكرار نشود؛ بلكه همواره سنّت خدا چنين است.
گاهي نيز مي‎فرمايد: ﴿و اضرب لهم مثلاً أَصحاب القرية إذ جائها المرسلون﴾[8]؛ داستان آن شهري كه رسولان بدان‎جا آمدند براي آنان مَثَل بزن. در اين آيه و ادامه آن، داستان خاص رسولاني آمده است كه به شهري اعزام شدند كه واقعه‎اي خارجي بوده است. پس، قرآن امر واقعي را به صورت مَثَل و نمونه ذكر مي‎كند. به بيان ديگر، آيه زبان سمبليك ندارد، بلكه مفاد آن واقعيّت رخداده خارجي است؛ برخلاف آنچه كه در كليله و دمنه ترسيم شده است.
2. گاهي اصل داستان واقع نشده است، بلكه قرآن مطلبي را به صورت تشبيه تبيين مي‎كند؛ مثلاً مسأله توحيد را كه در قالب «برهان تمانع» ذكر كرده است، به صورت مَثَل نيز بيان مي‎كند؛ چنان‎كه توضيح آن پيش از اين گذشت.
3. قرآن عظمت وحي را با اين مَثَل كه جنبه سمبليك دارد، ذكر مي‎فرمايد: ﴿لو أنزلنا هذا القران علي جبل لرأَيته خاشعاً متصدّعاً من خشية اللّه و تلك الأَمثال نضربها للنّاس لعلّهم يتفكّرون﴾[9]؛ اگر اين قرآن را بر كوهي فرو مي‎فرستاديم، يقيناً آن كوه را از بيم خدا فروتن و از هم پاشيده مي‎ديدي و اين مثل‎ها را براي مردم مي‎زنيم، باشد كه آنان بيانديشند.
يعني عظمت قرآن به قدري است كه اگر بر كوه نازل شود، كوه متلاشي مي‎شود، ولي قرآن در واقع بر كوه نازل نمي‎شود؛ بلكه اين يك مَثَل است كه جنبه نمادين دارد. خداوند براي موساي كليم (عليه‎السلام) بر كوه تجلي كرد و اين تجلّي سمبليك نيست؛ بلكه واقعيت است: ﴿فلمّا تجلّي ربّه للجبل جعله دكّاً وخرّ موسي صعقاً﴾[10]؛ چون پروردگارِ موسي (عليه‎السلام) بر كوه جلوه كرد، آن را ريز ريز ساخت و موسي (عليه‎السلام) بيهوش بر زمين افتاد. تجلّي خدا بر كوه يك واقعيت است، ولي جريان نزول قرآن بر كوه مَثَل است كه مي‎خواهد ظرفيت وجودي انسان را بيان كند و بفهماند كه انسان كامل، قول ثقيل وحي را كه كوه با ستبري‎اش توان تحمّل آن را ندارد، حمل مي‎كند.

زبان علم و زبان دين

گاهي گفته مي‎شود: يكي از مسائلي كه فيلسوفانِ دين را به نظريه پردازي در زمينه زبان دين وادار كرده است، تعارض‎هاي مشهود بين علم و دين است[11]؛ مانند:
1. مطالبي در ره‎آورد وحي در زمينه كيهان‎شناسي آمده است كه با دستاورد علم در اين زمينه سازگار نيست؛ مثلا ً عموم عالمان دين در گذشته مي‎گفتند: زمين، مركز و محور كيهان است و خورشيد به دور آن مي‎گردد؛ در حالي كه عالمان علوم جديد در كيهان‎شناسي مي‎گويند: خورشيد، مركز است و زمين به دور خورشيد مي‎گردد.
2. دين‎باوران درباره انسان و چگونگي خلقت او مي‎گفتند: انسان مستقلا و بدون تحول انواع و تكامل آن‎ها خلق شده است؛ اما در زيست‎شناسي، دانشمندي به نام «داروين» مي‎گفت: انسان، حلقه‎اي از حلقه‎هاي تكامل موجوداتي است كه پيش از او وجود داشته‎اند و در چرخه تحول تكاملي به انسان منتهي شد.
براي حلّ تعارض‎هاي بين علم و دين، عده‎اي راه افراط را پيمودند و زبان دين را اسطوره و افسانه و احياناً مهمل و بي‎معنا تلقي كردند و عده‎اي راه تفريط را در پيش گرفته، آراي عالمان علوم تجربي را طرد كردند. به ديگر سخن، عده‎اي اصل را به علوم تجربي واگذار كردند و دين را از عرصه زندگي به كناري نهادند و برخي دين را اصل قرار دادند و به طرد و تكفير عالمان علوم تجربي پرداختند. برخي نيز با تفكيك قلمرو زبان علم و زبان دين گفتند: زبان علم، ناظر به واقع است، ولي زبان دين، زبان نمادين و تمثيل است[12].
براي پاسخ‎گويي به كساني كه چنين مي‎انديشند، پيشاپيش بايد به چند اصل اهتمام كرد:
اصل يكم. زبان علم، چه علوم تجربي و طبيعي و چه علوم رياضي، با زبان دين جمع مي‎شود. از اين‎رو، نه عالمان دين بايد عالمان علوم تجربي و رياضي را طرد و تكفير كنند و نه عالمانِ علومِ تجربي و رياضي بايد زبان ديني را افسانه و اسطوره تلقي كنند؛ بلكه بايد باور داشته باشند كه هم دين، حق است و هم علم. حال اگر احياناً تعارضي بين آن‎ها پيدا شد، بايد در پي يافتن راه هماهنگ ساختن آن‎ها بود.
اصل دوم. همان‎گونه كه براي رفع تعارض بين ظواهر ديني يا رفع تعارض دو دليل رياضي يا طبيعي، راه حلي وجود دارد كه با استفاده از آن، تعارض و ناهماهنگي را حل مي‎كنند، براي رفع ناهماهنگي بين يك دليل ديني و يك دليل علمي يا رياضي، نيز راه حلي وجود دارد كه مي‎توان با پيمودن آن تعارض را حل كرد؛ زيرا دليل، ملاك قبول است و از حجيت و حرمت برخوردار است و در صورت وجود دليل، فرقي بين دليل نقلي و عقلي نيست؛ گرچه ممكن است يكي مهم و ديگري مهم‎تر باشد. در واقع، هر دليلي خواه عقلي يا نقلي كه واجدِ نصابِ حجيت باشد، محترم است و بايد از آن بهره‎برداري كرد.
اصل سوم. تعارض بين علم و دين، از طرف كساني مطرح مي‎شود كه منبع عقلي دين را مقابل منبع نقلي آن قرار دادند و يافته‎هاي عقلي را از محدوده دين خارج كردند؛ در حالي كه دين از دو منبع استخراج مي‎شود؛ منبع عقل و منبع نقل؛ يعني همان‎گونه كه دليل معتبر نقلي، كاشف اراده الهي و حكم خداست، دليل معتبر عقلي نيز اين چنين است و همان‎گونه كه دليل نقلي، همه آثار حجيّت را به همراه دارد، دليل عقلي نيز چنين است.
امّا اين كه زبان علم و زبان دين در بيان حقايق و معارف فرق دارد، از جهتي سخني درست است؛ نه تنها زبان علم تجربي يا رياضي با زبان دين فرق دارد، بلكه زبان علم فلسفه، فقه، اصول و عرفان نيز با زبان دين متفاوت است. از اين‎رو، در اين‎جا شايسته است به فرق زبان قرآن با زبان علوم ديگر اعم از تجربي، رياضي و انساني اشاره شود.

معناداري و اثبات‎پذيري گزاره‎هاي ديني

كساني كه گزاره‎هاي ديني را بي‎معنا مي‎دانند (پوزيتويست‎ها) مي‎گويند: معيار معناداري، حس و تجربه است؛ اگر چيزي با حس و تجربه اثبات‎پذير يا ابطال‎پذير بود، معنادار است و اگر چيزي نفياً و اثباتاً از قلمرو حس و تجربه بيرون بود، معنادار نيست و نمي‎توان آن را اثبات يا نفي كرد؛ مثلا ً قضايايي همچون «عالَم مبدأ دارد»، «عالَم منتها دارد»، «بهشت وجود دارد» و «جهنم وجود دارد» با تجربه اثبات يا نفي نمي‎شود[13].
براي اثبات معناداري قضاياي فرا طبيعي، بايد از دو جهتِ هستي‎شناسي و معرفت‎شناسي درباره آن‎ها بحث كرد.
1. از جهت هستي‎شناسي، اگر ما پذيرفتيم كه «هر موجودي مادي است» كه عكس نقيض آن قضيه «هر چيزي كه مادي نيست، موجود نيست» است، بي‎معنايي قضاياي فراطبيعي را نيز بايد بپذيريم. اما اگر به وجودهاي غير مادي نيز معتقد باشيم، ناگزير بايد معيار اثبات و ابطال‎پذيري را فراتر از حس و تجربه بدانيم؛ چنان‎كه انحصار معيار اثبات‎پذيري در حس و تجربه، هم به كمك عقل باطل شده است و هم به دست وحي.
«بوعلي سينا» در نمط چهارم اشارات در صدد تبيين نادرستي قضيه «هر موجودي مادي است» برآمده است. وي مي‎گويد كه بسياري از موجودات، مادي نيستند[14].
وحي نيز اين قضيه را ابطال كرده است؛ چنان‎كه قرآن از زبان بني‎اسرائيل نقل مي‎كند كه مي‎گفتند: ﴿لن نؤمن لك حتي نري الله جهرةً﴾[15]؛ ما زماني به تو ايمان مي‎آوريم كه خدايت را آشكارا ببينيم؛ يعني چون خداي تو قابل ديدن نيست و چيزي كه قابل ديدن نباشد، باور كردني نيست، به آن ايمان نمي‎آوريم. همچنين مي‎گفتند: ﴿أَرنا اللّه جهرة﴾[16]؛ خدا را آشكارا به ما بنمايان؛ يعني اگر خدا موجود است، بايد با چشم مسلّح يا غير مسلّح ديده شود؛ ليكن خداوند در جواب اين‎گونه از مكتب‎هاي حس‎گرا فرمود: ﴿لاتدركه الأَبصار و هو يدرك الأَبصار و هو اللطيف الخبير﴾[17]؛ چشم‎ها او را نمي‎يابند و اوست كه ديدگان را درمي‎يابد و او لطيف آگاه است.
وانگهي، تجربه فقط مي‎تواند قلمرو خودش را اثبات كند و بيرون از آن را نمي‎تواند نفي كند؛ مثلا ً اثبات تجربي اثر عصاره فلان گياه در درمان فلان بيماري، نمي‎تواند اثبات كند كه عصاره گياهان ديگر در درمان اين بيماري اثر ندارد؛ زيرا زبان تجربه، زبان نفي مطلق نيست؛ برخلاف رياضيات كه در آن، امر داير بين نفي و اثبات است؛ يعني اگر يك طرف نقيض اثبات شد، طرف ديگر نفي مي‎شود و بالعكس؛ زيرا اجتماع نقيضيْن، و ارتفاع نقيضيْن محال است.
بنابراين، محدوده علوم تجربي ضيق و بسته است. لذا، فقط توان اثبات محدوده خودش يعني محسوسات را دارد؛ نه نفي اموري كه خارج از قلمرو حس است.
2. از جهت معرفت شناسي نيز محذور پوزيتويسم كه ناشي از مشكل هستي‎شناسي آن‎هاست آن است كه مي‎گويد: طريق اثبات و ابطال و طريق تحقيق هر چيز، فقط حس و تجربه است و اين مدعاي حصرگرايانه صحيح نيست؛ زيرا اگر موجودي مادي باشد، طريق معرفت و اثبات يا نفي آن حس و تجربه است؛ امّا اگر موجودي مجرد باشد، طريق معرفت و اثبات و ابطال آن در قلمرو حسّ و تجربه نمي‎گنجد. پس، راه معرفت و اثبات، منحصر در حس و تجربه نيست؛ زيرا افزون بر راه حس و تجربه، راه برهان عقلي و بالاتر از آن، راه شهود قلبي و عرفاني و نيز برتر از آن دو، راه وحي و كشف و شهود معصومانه وحي نيز وجود دارد.
راه حس و تجربه، طليعه تحقيق و آغاز راه پژوهش، و برهان عقلي، ميانه راه و راه شهود قلبي و عرفاني، بخش پايان راه است و كشف معصوم نيز در قله شهود قرار دارد. كسي كه فقط با راه حس و تجربه به شناخت حقايق اقدام مي‎كند، تنها يك سوم يا يك چهارم راه را رفته است كه آن نيز بدون سرپرستي برهان عقلي حاصل نمي‎شود.
بنابراين، پوزيتويست‎ها، هم در هستي‎شناسي و جهان‎بيني مشكل دارند وهم در معرفت‎شناسي كه ابتدا بايد در پرتو عقل و فلسفه و وحي، اين دو مشكل را حل كرد.
حاصل آن‎كه قضايا و مسائل هر علمي را بايد با معيار خاص آن اثبات كرد؛ اگر «معلوم» از امور محسوس و تجربه‎پذير باشد، راه اثبات آن حس و تجربه است، اگر معلوم، مفهوم كلي باشد، راه اثبات آن، برهان عقلي است، اگر معلوم، مشهود قلبي و عرفاني باشد، بهترين راه اثبات آن شهود است. مطالب شهودي مربوط به عالَم «مثال منفصل» نيز با مشاهدات مثالي، اثبات يا ابطال مي‎شود و مشهودات قلبي ماوراي مثال كه عالم «مجرد تام» است با همان مشاهدات اثبات مي‎شود.
بنابراين، گزاره‎هاي ديني و اخلاقي، اثبات‎پذير و معنادار است، ليكن معيار اثبات يا ابطال‎پذيري اين امور، حس و تجربه نيست.

[1] ـ سوره انبياء، آيه 22.
[2] ـ سوره سجده، آيه 4.
[3] ـ سوره فصّلت، آيه 10.
[4] ـ سوره مؤمنون، آيات 14 ـ 12.
[5] ـ سوره ملك، آيه 3.
[6] ـ سوره انبياء، آيه 88.
[7] ـ سوره انعام، آيه 84.
[8] ـ سوره يس، آيه 13.
[9] ـ سوره حشر، آيه 21.
[10] ـ سوره اعراف، آيه 143.
[11] ـ زبان دين، ص 41.
[12] ـ ر.ك: علم و دين، ص 301 ـ 278.
[13] ـ علم و دين، ص 278.
[14] ـ الإشارات و التنبيهات، ج 3، ص 2.
[15] ـ سوره بقره، آيه 55.
[16] ـ سوره نساء، آيه 153.
[17] ـ سوره انعام، آيه 103.


دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات