
مقدمه
خداوند، قرآن را همانند ديگر كتابهاي آسماني براي هدايت انسانها فرستاده است: ﴿أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْءَانُ هُدًى لِّلنَّاس﴾.[1] از اينرو، بايد زبان آن براي همگان قابل فهم باشد؛ البته چون بعثت در فضاي عرب زبانان صورت گرفت و رسول گرامي (صلي الله عليه و آله و سلم) عرب بود، قرآن نيز به زبان عربي فرود آمد؛ ولي به همان دليل كه گذشت، قرآن به زبان عربي مبين، فرو فرستاده شده است: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمين * عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرين * بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبين﴾[2]؛ روح الأمين آن را بر دلت نازل كرد تا از هشدار دهندگان باشي؛ به زبان عربي روشن. عربي روشن يعني عربياي كه خود آشكار است و چيزهاي ديگر را هويدا ميكند.
البته چون حوزه رهنمود قرآن، همه انسانها در هر زمان و مكان است، زبان آن جهاني است؛ يعني مطالب آن جهانشمول و قابل فهم براي همه اعصار و امصار است.
زبان قرآن، لغت و ادبيات لفظي نيست؛ زيرا معارف قرآن كريم در چهره لغت و ادبيات عربي بر انسانها نمودار شده است و ناآشنا به زبان عرب، قبل از فراگيري زبان و ادبيات عرب با قرآن آشنا نيست.
مراد از زبان قرآن و همگاني و مردمي بودن آن، سخن گفتن براساس فرهنگ مشترك مردم است؛ انسانها گرچه در لغت و ادبيات از يك دگر بيگانهاند و در فرهنگهاي قومي و اقليمي نيز با هم اشتراكي ندارند، امّا در فرهنگ انساني كه همان فرهنگِ فطرت پايدار و تغيير ناپذير است با هم اشتراك دارند و قرآن كريم با همين فرهنگ مشترك با انسانها سخن ميگويد.
مخاطب اصلي قرآن، فطرت انسانهاست و رسالت اصيل آن نيز شكوفا كردن همين فطرتهاست. از اينرو، زبان قرآن براي همگان آشنا، و فهمش ميسور همه بشر است؛ و چون زبان قرآن، زبان مشترك همه انسانها در همه اعصار و امصار، و زبان جهاني است، در بهرهگيري از معارف قرآن، نه بهرهمندي از فرهنگ خاص شرط است تا بدون آن نيل به اسرار قرآني ميسور نباشد، نه تمدّن ويژهاي مانع است تا عدّهاي بر اثر داشتن آن از لطايف قرآن محروم باشند.
حضرت محمد بن عبدالله (صلي الله عليه و آله و سلم)، شهره آفاق شده چون شعارش این بود: «أُرسلتُ إلي الأَبيض و الأَسود و الأَحمر»[3]؛ زيرا در پيشگاه وحي و رسالت كه ظهور تام وحدت خداي سبحان است، «كثرت صورت»، محكوم «وحدت سيرت» است و تعدّد زبان، نژاد، اقليم، عادات و آداب و ديگر عوامل گوناگون بيروني، مقهور مِهر سنّت و اتحاد فطرت دروني است.
همگاني بودن فهم قرآن
عمومي بودن فهم قرآن و ميسور بودن ادراك معارفش براي همگان، در آياتي چند تبيين شده است؛ مانند:
1. ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثيراً مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبين﴾[4]؛ اي اهل كتاب! پيامبر ما به سوي شما آمده است كه بسياري از چيزهاي كتاب آسماني خود را كه پوشيده ميداشتيد، براي شما بيان ميكند و از بسياري از خطاهاي شما در ميگذرد؛ قطعاً براي شما از جانب خدا روشنايي و كتاب روشنگر آمده است.
2. ﴿يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبينا﴾[5]؛ اي مردم! در حقيقت، براي شما از جانب پروردگارتان برهاني آمده است و ما به سوي شما نوري تابناك فرستاديم.
3. ﴿فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذي أَنْزَلْنا﴾[6]؛ پس، به خدا و پيامبر او و آن نوري كه فرو فرستاديم ايمان آوريد.
4. ﴿فَالَّذينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون﴾[7]؛ پس، كساني كه به پيامبر ايمان آوردهاند و بزرگش داشتند و ياريش كردند و نوري را كه با او نازل شده است پيروي كردهاند، آنان همان رستگارانند.
توضيح؛ در اين آيات، از قرآن كريم به «نور»، «كتاب مبين» (روشن و روشنگر)[8]و «برهان» (نور سپيد و درخشان) تعبير شده است. گرچه نور درجات و مراتب مختلفي دارد و برخي چشمها از ديدن درجات شديد آن محروم است، اما هيچ كس نميتواند تيره بودن نور يا عجز از شهود اصل آن را ادعا كند.
خداي سبحان كه نور آسمانها و زمين است: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾[9]، براي هدايت انسانها نور ويژهاي آفريد كه هم خود روشن است در سراسر آن هيچ نقطه مبهم و زاويه تاريكي يافت نميشود و براي ديدن آن نيازي به نوري ديگر نيست و هم روشنگر زندگي انسانها در بخشهاي گوناگون عقيده، اخلاق و عمل است. نور، هم ذاتاً روشن است و هم روشنگر چيزهاي ديگر (الظّاهر بذاته و المُظْهِر لغيره) و هم بينياز از غير است؛ زيرا هر چيز را بايد در پرتو نور ديد، اما نور با چيزي ديگر ديده نميشود؛ بلكه خودش ديده ميشود.
قرآن كريم نور است؛ يعني نه در محدوده خود مشتمل بر مطلبي پيچيده، تيره و معمّا گونه است و نه در تبيين حقايق جهان هستي و ترسيم صراط سعادت انسانها گنگ، مبهم، تاريك و نيازمند به غير است.
5. ﴿وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمين﴾[10]؛ اين كتاب را كه روشنگر هر چيزي است و براي مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارت دهندهاي است، بر تو نازل كرديم. قرآن كريم تبيان (بيانگر) همه معارف ضروري و سودمند براي بشر، و عهدهدار بيان همه معارف و احكامِ هدايتگر، سعادتبخش و سيادتآفرين جوامع انساني است. از اينرو، حتماً در تبيين رهآورد خودْ بيّن، روشن و غنّي است، نه مبهم، مجمل و نيازمند به روشنگر؛ زيرا كتاب مبهم، قادر بر حلّ معاني و تفسير مطالب خود نيست و هرگز توان تبيين معارف سعادتبخش را ندارد. از اين جهت، قرآن كريم نسبت به محدوده داخلي خود، «بيّن» است و نسبت به بيرون از خويش «مُبيِّن».
6. ﴿أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾[11]؛ آيا به آيات قرآن نميانديشند يا مگر بر دلهايشان قفلهايي نهاده شده است؟ دعوت و ترغيب همه انسانها به تدبر در قرآن كريم و توبيخ آنها بر نينديشيدن در آيات قرآني، شاهد گويايي است بر جهاني بودن زبان قرآن و فراگير بودن فهم معارف آن؛ زيرا اگر قرآن با فرهنگ ويژه برخي انسانها سخن ميگفت، دعوت همگان به تدبر در آيات آن لغو بود.
7. ﴿قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيرا﴾[12]؛ بگو: اگر انس و جن گردآيند تا نظير اين قرآن را بياورند، مانند آن را نخواهند آورد؛ هر چند برخي آنها پشتيبان برخي ديگر باشد.
تحدّي (مبارز طلبي) قرآن كريم، هم جهاني است چنانكه از آيه ياد شده بر ميآيد و هم جاودانه. لازمه جهاني بودن تحدّي قرآن كريم، امكان فهم همگاني آن است؛ زيرا اين تحدّي، تنها در محور لغت، ادبيات، فصاحت و بلاغت نيست تا مخاطبان آن، تنها عرب زبانان و آشنايان به ادب عربي باشند، بلكه محتوا و فرهنگ خاص آن را نيز شامل ميشود.
اعتراف جهانيان به عجز از آفريدن اثري همانند قرآن، در صورتي سودمند است كه محتواي قرآن براي همه آنان قابل فهم باشد؛ وگرنه دعوت به آوردن همانند، براي كتابي كه تعداد بسياري از انسانها زبان ويژه آن را نميفهمند، كاري لغو و خلاف حكمت است.
نكاتي درباره فهم قرآن
1. سخن گفتن قرآن كريم به زبان فطرت انسانها و عمومي بودن فهم آن، بدين معنا نيست كه بهره همگان از اين كتاب الهي يكسان است. معارف قرآني، مراتب فراواني دارد و هر مرتبه آن، بهره گروهي خاص است: «كِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ؛ عَلَى الْعِبَارَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِيَاءِ وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِيَاء»[13]؛ كتاب خدا مشتمل بر چهار مرتبه است: عبارت، اشاره، لطايف و حقايق؛ عبارت آن براي عموم مردم، و اشاره براي خواص، و لطايف براي اوليا، و حقايق از آنِ انبياست. هر كس به ميزان استعداد و شكوفايي فطرت اصيل خود از قرآن بهره ميبرد تا به «مقام مكنون» آن منتهي شود؛ مقامي كه تنها پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت آن حضرت (عليهمالسلام) به آن راه دارند.
2. قرآن كريم، گرچه كتابي جهاني و جاودانه است و اختصاص به عصر يا منطقه يا گروهي خاص ندارد، اما همگان توفيق بهرهگيري از آن را ندارند.
گناه و تبهكاري، اِلحاد و تقليدِ باطل از گذشتگان، قفل قلب آدمي است و انسان را از تدبّر در معارف و اسرار قرآن باز ميدارد: ﴿أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾[14]. معارف قرآني در دلِ بسته نفوذ نميكند، اما كساني كه فطرت خويش را حفظ كرده باشند، چه مانند «صُهَيْب» از روم آمده باشند يا مانند «سلمان» از ايران يا مانند «بلال» از حبشه يا همانند «عمّار» و «ابوذر» از سرزمين حجاز برخاسته باشند، همگي در بهرهمندي از اين كتاب الهي يكسانند؛ زيرا قرآن كريم اختصاصي به اقليم يا نژاد خاصي ندارد؛ بلكه شفاي دردهاي روحي، و عامل هدايت و رحمت براي همه انسانهاست: ﴿يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنين﴾[15]؛ اي مردم! به يقين، براي شما از جانب پروردگارتان، اندرز و نيز درماني براي محتواي سينهها، و رهنمود و رحمتي براي گروندگان به خدا آمده است.
حاصل آن كه هدايت قرآن، اَصالتاً عمومي است و نيز آياتي مانند: ﴿ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقين﴾[16]؛ آن كتاب و قرآن كه ترديدي در آن نيست، هدايتگر متّقيان است؛ ﴿إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشاها﴾[17]؛ تو هشدار دهنده كساني هستي كه خشيت داشته باشند؛ ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا﴾[18] ناظر به اختصاص دعوت قرآن به پارسايان، اهل خشيت و زندهدلان نيست؛ بلكه ناظر به بهرهوري ويژه آنان از قرآن است.
بنابراين، قرآن براي هدايت همگان است؛ ولي تنها انسانهاي پارسا و بيدار دل از آن بيمناك ميشوند. از اينرو، قرآن، هم از انذار اهل خشيت سخن گفته است: ﴿إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشاها﴾[19] و هم سخن از انذار مردم ستيزهجو دارد: ﴿وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا﴾[20] و بدينگونه به جهاني بودن اصل انذار اشاره دارد؛ زيرا قرآن براي انذار عالميان نازل شد: ﴿لِلْعالَمينَ نَذيرا﴾[21] و كساني كه از انذار بهره ميبرند، بيدار دلان خداترسند و كساني نيز كه از آن پند نميگيرند و به سوء عاقبت گرفتار، و مشمول وعيدهاي الهي ميشوند، افراد لدود و لجوجند.
يكي از دستمايههاي لازم براي استفاده از قرآن، فطرت پاك از تيرگي گناه است، حتي دانشمند مادي نيز اگر فطرت توحيدي خود را با تبهكاري نيالوده باشد، ميتواند از هدايت قرآن بهرهمند شود؛ اما اگر نور فطرت خود را با ابر عناد ملحدانه خاموش كرده باشد، از قرآن بهره نميبرد؛ زيرا كافر كنود با اسطوره پنداشتن قرآن هرگز درباره آن نميانديشد.
3. چون قرآن نسبت به تفهيم فرهنگ فطرت، رسالت ويژه دارد، هيچ يك از داوريهاي افراطيها يا تفريطيها درباره آن راست نيست؛ گروهي براي انحصار حجّيت در روايت و رويگرداني از قرآن، آن را بيزبان و اَبْكم پنداشتند و جز معمّاهاي غير مفهوم چيزي براي آن قائل نبودند و عدّهاي ديگر زبان آن را رمزِ محض به معارف باطني پنداشتند كه جز اوحَديِّ مرتاض، هيچ كس به آن دسترسي ندارد و گروهي نيز به ابتذال گراييده، صِرف دانستن عربي را براي فهم قرآن كافي انگاشتند و افراد عادي را بدون استاد و راهنما براي فهم معاني قرآن، صالح پنداشتند و نياز به علم تفسير را انكار كردند؛ همه اين اوهامِ منسوج، منسوخ است.
4. عمومي بودن فهم قرآن و ميسور بودن ادراك معارفش براي همگان، بدين معنا نيست كه هر كس، گرچه ناآشنا با قواعد ادبيات عرب يا ناآگاه از علوم پايه ديگر كه در فهم قرآن دخيل است، حق تدبّر در مفاهيم قرآني و استنباط مطالب از قرآن را دارد و سرانجام ميتواند به نتيجه استنباط خويش استناد و احتجاج كند؛ بلكه آشناي به قواعد ادبيات عرب و ساير علوم پايه مؤثّر در فهم قرآن، حق تدبّر در مفاهيم آن را دارد و ميتواند به حاصل استنباط خود استناد و احتجاج كند.
شيوههاي تبيين معارف در قرآن
خداي سبحان، رسالتهاي رسول اكرم (ص) را تلاوت آيات خدا بر مردم، تعليم كتاب و حكمت به انسانها و تزكيه نفوس آنان معرفي ميكند: ﴿هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[22]. جامع اين رسالتها، همانا دعوت به سوي خداست كه سرلوحه برنامه همه انبياي الهي است.
روشهاي دعوت به سوي خدا در قرآن كريم، اينگونه تبيين شده است: ﴿ادْعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَن﴾[23]؛ با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آن به شيوهاي كه نيكوتر است، مجادله نما. خداي سبحان كه شيوههاي گوناگون دعوت را به رسول خود آموخت، خود نيز در تبيين و تفهيم معارف قرآني آنها را به كار گرفت.
سرّ استفاده از روشهاي گوناگون در دعوت مردم و تعليم آنان، تفاوت درجات فهم و هوشمندي انسانهاست؛ گرچه همگان از فرهنگ مشترك فطري برخوردارند. به تعبير برخي روايات، انسانها همانند معادن طلا و نقره متفاوتند: «النّاس معادن كمعادن الذّهب و الفضّة»[24]؛ بهگونهاي كه برخي از مخاطبان قرآن كريم انسانهاي سادهانديش، و برخي نيز حكيمان فرزانه و ژرفانديشان باريك بينند. از اينرو، لازم است كتاب جهانشمول الهي، معارف فطري را با روشهاي متفاوت، و در سطوح گوناگون تبيين كند تا ژرفانديشان محقق به بهانه نازل بودن مطالبِ وحي، خود را بينياز از آن نپندارند و سادهانديشان مقلِّد نيز به دستاويز پيچيدگيِ معارف آن، خود را محروم نبينند.
بر اين اساس، قرآن كريم، نه تنها از راه حكمت، موعظه و جدال احسن رهآورد خويش را ارائه كرده است، بلكه بسياري از معارف خود را در چهره مَثَل نمودار ساخته و از راه تمثيل، آنها را تنزل داده است تا براي مبتديان، تعليم باشد و براي محقّقان و خردپيشگان تأييد؛ در نتيجه، فهمش ميسور همگان شود.
شيوه قرآن در دعوت و تعليم كه ميان حكمت، موعظه و جدال احسن از يك سو، و تمثيل و تشبيه و نقل داستان از سوي ديگر جمع كرده است، در هيچ يك از كتابهاي علوم عقلي و نقلي رواج ندارد؛ زيرا مؤلّفان و مصنّفان آنها تنها به ارايه براهين صرف و استدلال محضِ عقلي يا نقلي بسنده ميكنند.
همچنين هرگز در معارف قرآني، مطلب «جَدَلي الطرفين» وجود ندارد و حرم اَمن قرآن از آن مصون است؛ هرچند غافل يا متغافل، تهمت اشتمال قرآن نسبت به چنين مطلبي را روا دارد.
نمونهاي از بهرهگيري قرآن از برهان و تمثيل
گفته شد كه قرآن كريم، افزون بر آن كه براي نوع معارف خود برهان اقامه ميكند، براي عمومي كردن فهم آنها مَثَل نيز ميزند: ﴿وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ في هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُون﴾[25]؛ و در اين قرآن از هرگونه مَثَلي براي مردم آورديم؛ باشد كه آنان پند گيرند.
براي نمونه، گاهي توحيد را در چهره «برهان تمانع» عرضه ميكند برهاني كه حكيمان و متكلمان، آن را پيام وزين و سنگين تلقي ميكنند و در فهم و تقرير كيفيت تلازمِ «مقدم» و «تالي»، و بطلان تالي آن قياس، اختلاف دارند و گاهي نيز توحيد را در لباس مَثَلي ساده ارايه ميكند كه هر امّي درس ناخواندهاي توان فهم آن را دارد.
برهان تمانع در قرآن كريم در قالب قياسي استثنايي تبيين شده است. «قضيه شرطيه» و مجموع «مقدم و تالي» آن در اين آيه آمده است: ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا﴾[26]؛ اگر در آسمان و زمين جز خدا خداياني ديگر وجود داشت، قطعاً زمين و آسمان تباه ميشد؛ زيرا هر خدايي ذات و اراده و قدرت مستقل دارد و در نتيجه، دو اراده و قدرت و علم، و دو نوع تشخيص مصلحت خواهيم داشت كه نتيجه آن فساد عالم است.
همچنين «قضيّه حمليه» و بطلان تالي برهان تمانع در اين آيات بيان شده است: ﴿ما تَرى في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُور * ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسير﴾[27]؛ در آفرينش آن خداي بخشايشگر، هيچگونه اختلاف و تفاوتي نميبيني؛ باز بنگر آيا خلل و نقصاني ميبيني؟ باز، دوباره بنگر تا نگاهت زبون و درمانده به سويت بازگردد.
حاصل برهان قرآني تمانع، چنين است كه تعدّد خدايان، مايه فساد نظام آسمانها و زمين است؛ ليكن در سلسله به همپيوسته آفريدههايِ خداي سبحانْ هيچ گونه تفاوت و گسيختگي نيست، پس فرض تعدّد خدايان محال است. در نظام آفرينش هر موجودي در مكان يا مكانت خاص خود قرار دارد و هيچ حلقهاي از اين سلسله سرگردان نيست تا بر اثر فوت آن، پيوستگيِ سلسله نيز فوت شود. از اينرو، هر چه بيننده در پي يافتن فطور و شكافي در نظام متقن آفرينش پيش رود، خسته و درمانده بر ميگردد.
محتواي همين برهان در قالب مَثَلي ساده، اين گونه بيان شده است: آيا خدمتگزاري كه چند مولاي درگير و مخالف با هم دارد با خدمتگزاري كه يك مولاي خوش خُلْق و سالم دارد، يكسان است: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلا﴾[28]؛ يعني خدمات خدمتگزار دوم، كاملا ً منسجم و هماهنگ است، ليكن خدمات خدمتگزار اول، گسيخته و ناهماهنگ است؛ زيرا كارفرماي دومي، مدبر و عاقل، و در نتيجه، كارش منظم است.
اگر عالَم نيز چند خدا داشته باشد، مستلزم چند اشكال است:
1. چون صفت ذاتي خداوند، عين ذات اوست، علم و تشخيص مصلحت هر خدايي عين ذات او است.
2. تعدد ذات، مستلزم تعدد علم، قدرت، اراده و تباين آنهاست.
3. مبدأ جهان داراي علمها و قدرتها و ارادههاي متباين است كه تعدد مبدأ تصميم و اراده، اثري جز فساد نظم به دنبال نخواهد داشت. بنابراين، اگر جهان داراي مبدئي واحد، با اراده واحد باشد، منظم و باقي است، ولي اگر مبدأهاي متباين با ارادههاي متعدد داشته باشد، جهان خاسر و فاني ميشود.
يادسپاري؛ تمثيل براي عدهاي راهنما، و براي گروهي راهگشاست؛ ولي هرگز نبايد انسان در محدوده مَثَل توقف كند، بلكه بايد مَثَل را روزنهاي به گستره ممثَّل دانست و از آن عبور كرد و در سايه اعتصام به مَثَل بالا رفت و از موعظه و جدال احسن نيز بهرهمند، و از حكمت هم سرشار شد؛ آنگاه از مرحله «علم» به مقام «عقل» سفر كرد: ﴿وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُون﴾[29]؛ و اين مثلها را براي مردم ميزنيم، ولي جز دانشوران، آنها را در نيابند.
در ادامه نيز بايد از «معقول»، سرپلي به سوي «مشهود» ساخت و از «حصول» به «حضور» و از «غيب» به «شهود» و از «علم» به «عين» راه يافت و از منزل اطمينان به مقصد لقاي خداي سبحان رسيد و از آن جا سير بيكران «من الله إلي الله فى الله» از خدا، به سوي خدا، در خدا را با نواي «آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ وَ بُعْدِ السَّفَر»[30] آه از كمي توشه و طولاني بودن راه و دوري سفر و با شهود مقصود و حيرت ممدوح ادامه داد، و با امامان معصوم (عليهمالسلام) هماهنگ شد كه فرمودند: «إِلَهِي هَبْ لِي كَمَالَ الِانْقِطَاعِ إِلَيْكَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَاءِ نَظَرِهَا إِلَيْكَ حَتَّى تَخِرَقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِيرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ إِلَهِي»[31]؛ خدايا! كمال انقطاع به سوي خودت را به من ارزاني دار و چشمهاي دلهاي ما را با روشنايي نگاه آنها به سوي خودت نوراني كن تا چشمهاي دلها، حجابهاي نوراني را بدرند و به معدن عظمت الهي بپيوندند و ارواح ما به عزّ قدست معلّق شوند.
كاربردهاي مَثَل در قرآن كريم
1. گاهي مَثَل به معناي وصف است: ﴿فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثال﴾[32]؛ براي خدا اوصاف ذكر نكنيد. تنها خدا ميتواند خود را وصف كند؛ چون انسان تا موصوف را نشناسد، وصف او را هم نميشناسد. از اينرو، كسي نميتواند خدا را وصف كند و فقط بندگان مخلَص (به فتحِ لام) ميتوانند خدا را وصف كنند؛ چون خدا را به اندازه لازم شناختهاند.
2. گاهي مَثَل به معناي واقعيتي است كه به عنوان نمونه براي امور واقع ذكر ميشود: ﴿وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُون﴾[33].
3. گاهي مَثَل به معناي امري است كه در خارج واقع نشده است، ولي به عنوان مطلبي سمبليك و نمادين ذكر ميشود؛ چنانكه قرآن ميفرمايد: ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون﴾[34]؛ اگر ما قرآن را بر كوه نازل كنيم، كوه متلاشي ميشود. اين يك مَثَل است؛ و گرنه قرآن بر كوه نازل نشده و نخواهد شد؛ به خلاف تجلّي خداوند براي موسي (عليهالسلام) در كوه طور و متلاشي شدن آن كه در خارج واقع شده است.
4. گاهي مَثَل به معناي تمثّل واقعيتي محسوس يا غير محسوس براي موجودي بالاتر است؛ مثلاً دنيا مثال برزخ، و برزخ مثال مرحله عقل و حشر اكبر است. از اينرو، ذات اقدس الهي، وقتي اوصاف بهشت را شرحميدهد، آن را به عنوان مَثَل ذكر ميكند: ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فيها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِن﴾[35]. اين در حقيقت،وصف بهشت است، ولي اين بهشت حسّي، مثال است براي جنّت عقلي.
توضيح آنكه خداي سبحان در بعضي آيات فرمود: وارستگان وارد بهشتي ميشوند كه داراي غرفهها و نهرها و انواع ميوههاست و در برخي آيات فرمود: اهل تقوا گذشته از آنكه چنين بهشتي دارند، در نزد خدايي هستند كه مليكِ مقتدر است كه اين بهشت ديگري است كه حسّي نيست؛ بلكه عقلي است: ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ نَهَر * في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِر﴾[36]. خداي سبحان در آيهاي ديگر به اين دو بهشت اشاره فرمود: ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتان﴾[37]؛ براي كسي كه از مقام ربوبي انديشناك باشد، دو بهشت است. همچنين خداوند به دو بهشت ديگر نيز افزون بر آنچه نقل شد اشاره كرده، فرمود: ﴿وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتان﴾[38]؛ جداي از آن دو، دو بهشت ديگر است.
بنابراين، هر موجود نازلي نسبت به موجود كاملْ مَثَل است، نه سمبل؛ بلكه اين يك واقعيت است كه عكس واقعيت بالاتر در واقعيت پايينتر ظهور كرده است. دنيا واقعيتي است كه مثال برزخ است و برزخ نيز واقعيت دارد و سفسطه نيست، ولي مثال جهان عقل است. عالم عقول و فرشتگان و مجرّدات تام، سفسطه نيست، بلكه مثال اسماي الهي است؛ چنانكه اسماي الهي، تعيّنات ذات اقدس الهي است كه آن هويتِ مطلقِ غير متعيّن است.
پس، مثال، گاهي به معناي تمثّل است و تمثّل، پديدهاي واقعي است كه حقيقت بالاتري را نشان ميدهد.
بنابراين، زبان قرآن، شبيه زبان كليله و دمنه نيست كه مطالب آن واقعيت خارجي ندارد و زبانش سمبليك است بلكه زبان قرآن، مثال واقعيت برتر است.
5. گاهي مَثَل از سنخ تمثيل و تشبيه يك واقعيت به يك امر محسوسِ عادي و طبيعي است؛ مانند مَثَل حيات دنيايي در آيه ﴿إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماء﴾[39].
بنابراين، مَثَل در قرآن، چندين معنا دارد و نيز زبان قرآن، سمبليك نيست؛ بلكه بيان واقعيت است.
فرق قرآن با ديگر كتابهاي علمي
قرآن كريم در تبيين معارف الهي، شيوههاي ويژهاي دارد كه با روشهاي ساير كتابهاي علمي فرق دارد.
توضيح آنكه خداي سبحان در مقام تبيين رسالتهاي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) گاهي تلاوت آيات بر مردم و تعليم كتاب و حكمت و تزكيه نفوس را ذكر ميفرمايد: ﴿هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[40] و گاهي از خارج كردن انسانها از تاريكيهاي جهل و تباهيِ ضلالت به نور هدايت، سخن ميگويد: ﴿كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزيزِ الْحَميد﴾[41].
همچنين خداي سبحان، قرآن كريم را رهتوشه رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در ايفاي اين رسالتها و دستمايه او در تعليم و تزكيه انسانها ميداند: ﴿فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعيد﴾[42] و ﴿وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها﴾[43] و ﴿وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدي إِلى صِراطٍ مُسْتَقيم﴾[44]؛ يعني بدينگونه، روحي از امر خودمان را به سوي تو وحي كرديم. تو، نه ميدانستي كتاب چيست و نه ايمان كدام است؛ ولي آن را نوري گردانيديم كه هركس از بندگان خود را بخواهيم به وسيله آن راه مينماييم و به راستي، تو به خوبي به راه راست هدايت ميكني.
بر اين اساس، قرآن كريم مانند كتابهاي علمي نيست كه تنها به تبيين مسائل علمي و جهانشناسانه بپردازد يا مانند كتابهاي اخلاقي نيست كه تنها به اندرز بسنده كند يا همتاي كتابهاي فقهي و اصولي نيست كه به ذكر احكام فرعي و مباني آنها اكتفا كند و به طور كلي، شيوههاي رايج و معمول در كتب بشري را در پيش گيرد.
روشهاي قرآن كريم
قرآن كريم براي رسيدن به اهداف خود كه رسالت جهاني پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) براي تحقق آن است، روشهاي ويژهاي را برگزيده است كه به برخي از آنها اشاره ميشود:
1. استفاده گسترده از تمثيل براي تنزّل دادن معارف سنگين و متعالي.
2. بهرهگيري از شيوه جدال احسن و پايه قرار دادن پيشفرضهاي معقول و مقبولِ خصم براي احتجاج با كساني كه در برابر اصل دين يا خصوص قرآن سرسختي نشان ميدهند.
3. آميختن معارف و احكام با موعظه و اخلاق و نيز همراهي تعليم كتاب و حكمت با تربيت و تزكيه نفوس و پيوند زدن مسائل نظري با عملي و مسائل اجرايي با ضامن اجراي آن؛ مثلا ً قرآن پس از دستور روزهداري، به هدف آن، يعني تحصيل تقوا اشاره ميكند: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون﴾[45]؛ اي كساني كه ايمان آوردهايد! روزه بر شما واجب شد، چنانكه بر كساني كه پيش از شما بودند واجب شد؛ تا تقوا پيشه كنيد. همچنين، پس از بيان آفرينشِ لباسي كه اندام انسان را ميپوشاند و نگهبان تن است، از لباس تقوا سخن ميگويد كه جامه جان آدمي، و بهترين نگهبان آن از حوادث بد اخلاقي است: ﴿يا بَني آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُواري سَوْآتِكُمْ وَ ريشاً وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ﴾[46]؛ اي فرزندان آدم! در حقيقت ما براي شما لباسي فرو فرستاديم كه عورتهاي شما را پوشيده ميدارد و براي شما زينتي است؛ و بهترين جامه، لباس تقواست. نيز قرآن در فضايي كه سخن از حجّ و عمره خانه خداست، چون حج و عمره، مستلزم سفر است و سفر نيز زاد و توشه ميطلبد، از رهتوشه تقوا نام ميبرد كه در سير و سلوك به سوي خدا بهترين زاد است: ﴿ وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّه ... * الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ ... وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى﴾[47].
همچنين در كنار تبيين برخي از احكام روزه، به حفظ حدود و رعايت تقواي الهي سفارش كرده است: ﴿تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ آياتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُون﴾[48] و نيز همراه دستور دريافت زكات، از تطهير و تزكيه جان آدمي سخن گفته است: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها﴾[49]؛ حتي در كنار سادهترين دستورهاي معاشرتهاي اجتماعي، از تزكيه روح سخن ميگويد؛ مثلاً به مهمان ناخوانده كه قرار ديدار قبلي ندارد، ميفرمايد كه در صورت اِكراه و عذر ميزبان از پذيرش، بايد برگردد و نرنجد؛ كه اين بازگشت براي تزكيه روح مناسبتر است: ﴿وَ إِنْ قيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكى لَكُم﴾[50].
4. داوري قاطع نسبت به اقوال و آراي ديگران؛ قرآن كريم همانند برخي از كتابهاي متداول مجمع اقوال نيست تا فقط آراي مختلف را نقل كند، بلكه نقلهاي آن با داوري همراه است. از اينرو، اگر مطلبي را نقل كند و سخني در ابطال و ردّ آن نياورد، نشانه امضا و پذيرش آن است؛ نمونهاش رد نكردن سخن فرزندِ صالحِ حضرت آدم (عليهالسلام) است كه معيار پذيرش عمل در نزد خدا را تقوا دانسته است: ﴿قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقين﴾[51]. لذا، در برخي روايات، جمله ياد شده «قول الله» ناميده شده است[52] و در كتابهاي فقهي نيز به عنوان «قول الله» مطرح است. قرآن كريم بر اثر داشتن اين ويژگي، «قول فصل» نام گرفته است: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْل * وَ ما هُوَ بِالْهَزْل﴾[53].
نمونه داوري قرآن نسبت به آراي ديگران، ابطال گفته منافقان، پس از نقل آن است: ﴿يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقينَ لا يَعْلَمُونَ﴾[54]؛ ميگويند: اگر به مدينه برگرديم، قطعاً عزيزتر، زبونتر را از آنجا بيرون خواهد كرد؛ حال آنكه گنجينههاي آسمان و زمين از آن خداست، ولي منافقان در نمييابند. سخن منافقان اين بود كه خود را عزيز ميپنداشتند و مؤمنان را ذليل؛ ولي خداوند آن را ابطال كرد. نمونه ديگر، ابطال كلام ياوه آنان درباره محاصره اقتصادي مسلمانان و اِنفاق نكردنِ به همراهان رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) براي تفرّق آنان از اطراف پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است.[55]
گفتني است كه مواعظ و اندرزهاي قرآني كه در كنار احكام و معارف الهي ذكر ميشود، گاهي متأخر است؛ مانند مثالهاي گذشته، و گاهي متقدم؛ مانند: ﴿وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا﴾[56]؛ زنهار، آنچه را خداوند به سبب آن بعضي از شما را بر بعضي ديگر برتري داده، آرزو كنيد. براي مردان از آنچه به اختيار كسب كردهاند، بهرهاي است و براي زنان نيز از آنچه به اختيار كسب كردهاند، بهرهاي است.
5. پيوند دادن مسائل جهانشناسي با خداشناسي؛ يكي از مهمترين فرقهاي قرآن كريم با كتب علمي، اين است كه كتابهاي علمي، تنها به بررسي و تبيين سير افقي اشيا و پديدههاي جهان ميپردازد؛ مثلا در كتابهاي معدنشناسي تبيين ميشود كه معادن موجود در دل زمين يا كوه، از سالهاي قبل، چه تطوراتي را پشت سر گذاشته و پس از اين نيز با گذشت ساليان متمادي، چه تحولاتي را در پيش رو دارد؛ اما قرآن كريم كه كتاب هدايت و نور است و نه كتاب علمي محض، گذشته از نگاه اجمالي به سير افقي اشيا از سير عمودي پديدههاي جهان و ارتباط آنها با مبدأ و معاد، سخنها دارد؛ يعني از مبدأ فاعلي و مبدأ غايي سير و تحول موجودات سخن ميگويد.
نظير: ﴿أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بيضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابيبُ سُود﴾[57]؛ آيا نديدهاي كه خدا آبي از آسمان فرود آورد و به وسيله آن ميوههايي كه رنگهاي آنها گوناگون است، بيرون آورديم و از برخي كوهها، راهها و رگههاي سپيد و گلگون به رنگهاي مختلف و سياه پُررنگ آفريد؛ ﴿وَ هُوَ الَّذي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوشاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِه﴾[58]؛ و اوست كسي كه باغهايي با داربست و بدون داربست و خرما بن و كشتزار با ميوههاي گوناگون آن و زيتون و انار شبيه به يكديگر و غير شبيه پديد آورد؛ ﴿أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤْمِنُون﴾[59]؛ آيا كساني كه كفر ورزيدند، ندانستند كه آسمانها و زمين، هر دو به هم پيوسته بودند و ما آن دو را از هم جدا ساختيم و هر چيز زندهاي را از آب پديد آورديم؟! آيا باز هم ايمان نميآورند؟
در اين گونه از آيات قرآني، از مبدأ فاعلي بارش باران و نيز سبب فاعلي حركت حبّههاي جامد به طرف خوشهها و شاخههايي كه از حيات گياهي برخوردار است و نيز از مبدأ اصلي احداث راههاي سفيد و سرخ و سياه كوهستاني و از پديدآورنده انواع ميوهها و دانههاي خوراكي سخن به ميان آمده است؛ حال آنكه دانشهاي رايج علمي و فلسفي درباره پديدههاي معيّن، مانند ستاره و كوه و... يا درباره كل جهان، سير افقي محض دارد؛ يعني تنها بررسي ميكند كه پديدهاي معيّن يا مجموع جهان، قبلا ً چه بوده و اكنون چيست و پس از اين چه ميشود، اما از بيان سير عمودي خالي است؛ بر خلاف قرآن كريم كه در تبيين علمي اشيا آن مقدار كه به آن پرداخته است و در تحرير فلسفي اصل جهان، مسير عمودي را اضافه ميكند؛ يعني از مبدأ فاعلي و مبدأ غايي و هدف نهايي اشيا سخن ميگويد.
6. گزينش صحنههاي درسآموز تاريخي در تبيين قصهها؛ قرآن كريم كتاب تاريخ صرف نيست تا وقايعنگارانه همه حوادث قصه و واقعه را بنگارد؛ بلكه تنها به بيان بخشهايي ميپردازد كه با هدف آن (هدايت) هماهنگ باشد، سپس آن را به عنوان سنّت الهي (فلسفه تاريخ) بازگو ميكند.
براي نمونه، نام حضرت موساي كليم (عليهالسلام) بيش از صد بار در قرآن كريم آمده و قصّه آن حضرت در بيست و هشت سوره به شكلي گسترده تبيين شده است؛ اما بخشهايي مانند ثبت تاريخ ميلاد و وفات آن حضرت كه به تاريخ و قصّه محض باز ميگردد در قرآن نيامده، بلكه فقط به نكات حسّاس و آموزنده داستان پرداخته است؛ مثلا تاريخ تولّد موسي (عليهالسلام) و مدت شيرخوارگي او در قرآن بيان نشده، ولي از سانحه مهم وحي الهي به مادر موسي كه كودك را در دريا اندازد و نيز از ايجاد طمأنينه در قلب مادر و مژده بازگرداندن فرزند به مادر پس از بزرگ شدن و رسيدن او به بزرگواريِ رسالت، سخن به ميان آمده است.
همچنين تاريخ هجرت موسي (عليهالسلام) از مصر به مَدْين و نيز زمان مراجعت وي از مدين به مصر در قرآن نيست، ولي از خدمتگزاري رايگان موسي (عليهالسلام) براي تأمين آب دام فرزندان حضرت شعيب (عليهالسلام) دامداري دختران شعيب و عفاف و پاكدامني آنان، كيفيت آشنايي موسي با شعيب (عليهماالسلام) و چگونگي انتخاب كارگزار كه بايد در كار خويش امين، و بر كار خودْ مسلط و نيرومند باشد و از مشاهده آتش و رفتن به سوي آن و شهود نور و استماعِ كلام توحيدي خداوند از درخت، سخن به ميان آمده است.
7. يكي از اساسيترين فرقهاي قرآن كريم با كتابهاي علمي بشري، آن است كه محور اصلي تعليم در فنون بشري، علومي است كه دستيابي به آنهاد ميسور است؛ اما مدار تعليم در قرآن كريم، علوم و معارفي است كه انسانها بدون استمداد از نور وحي، توان دستيابي به آن را ندارند: ﴿كَما أَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون﴾[60]؛ همانگونه كه در ميان شما فرستادهاي از خودتان روانه كرديم كه آيات ما را بر شما ميخواند و شما را پاك ميگرداند و به شما كتاب و حكمت ميآموزد و به شما چيزي را ياد ميدهد كه خودتان نميتوانستيد آن را ياد بگيريد؛ و مانند: ﴿فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَما عَلَّمَكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون﴾[61]؛ خدا را ياد كنيد كه آنچه را نميتوانستيد ياد بگيريد به شما آموخت.
انبياي الهي در علومِ قابلِ دستيابي و مستقلّات عقلي نيز استعداد بشر را شكوفا كردهاند: «يثيروا لهم دفائن العقول»[62]، ولي محور تعليم آنان پرده برداشتن از غيب و نوآوري علمي و معرفتي براي بشر است.
قرآن كريم با تعبير دقيقِ ﴿ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون﴾ به همين نكته اشعار دارد؛ زيرا اين جمله به معناي «آنچه نميدانستيد» نيست، بلكه به معناي «شما آن نبوديد كه از راههاي عادي آنها را بدانيد» است؛ چنانكه خداوند به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) با همه استعدادِ ويژهاش ميفرمايد: ﴿وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظيما﴾[63]؛ خداوند به تو معارفي آموخت كه از راههاي متعارف، توان فرا گيري آن را نداشتي؛ نه بالفعل و نه بالقوه، نه بيواسطه و نه با واسطه. از اينرو، اين ويژگي قرآن كريم، اختصاص به دوران انحطاط علم ندارد، بلكه همواره و تا ابد، قرآن معلّم علومي است كه بشر را به آن راهي نيست.
قرآن كريم در برخي موارد خاص نيز اين حقيقت را گوشزد ميكند كه اسرار نهفته و پنهان عالم را تنها در پرتو نور وحي ميتوان ديد: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون﴾[64]؛ بر شما كارزار واجب شده است؛ در حالي كه براي شما ناگوار است و بسا چيزي را خوش نميداريد و آن براي شما خوب است و بسا چيزي را دوست ميداريد و آن براي شما بد است و خدا ميداند و شما نميدانيد. اين خطاب، همه افراد را شامل ميشود؛ اعم از ضِعاف، اوساط و اَوْحَديِّ از اهل علم و عمل.
8. بيان مصداق و پرهيز از كلّيگويي؛ در كتابهاي علمي، متعارف نيست كه در مقام تبيين يك حقيقت، مصاديق آن ذكر شود؛ مثلا ً در تعريف نيكي، نيكان معرفي شوند؛ اما قرآن كريم در آيات خود چنين شيوهاي را اعمال كرده است؛ مثلا ً در تبيين بِرّ و نيكي ميفرمايد: ﴿لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِر﴾[65]؛ نيكوكاري آن نيست كه روي خود را به سوي مشرق و يا مغرب بگردانيد، بلكه نيكي، كسي است كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورد.
مفسراني كه قرآن كريم را همانند كتابهاي علمي پنداشتهاند، در اين گونه موارد، در پي يافتن محذوف يا توجيهات ديگري هستند تا اسلوب بياني قرآن را با شيوههاي متداول در فنون علمي هماهنگ كنند؛ غافل از اين كه قرآن كريم يك كتاب علمي محض نيست و از روشهاي متعارف كتابهاي علمي بشري پيروي نميكند. از اينرو، گاهي به جاي وصف، موصوف را بيان كرده است؛ چنانكه به جاي معنا كردن نيكي، نيكان را معرفي كرده است و اين از روشهاي كليدي قرآن است.
نمونه ديگر، اين آيات است: ﴿يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُون * إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليم﴾[66]؛ زيرا هماهنگي «مستثنا» و «مستثنا منه» اقتضا ميكند كه گفته شود: «إلاّ سلامة القلب»؛ ليكن از ذكر وصف صرف نظر شد و به بيان موصوف پرداخته شد؛ تا همانگونه كه در آيه قبل، جامعه را به نيك شدن تشويق ميكند نه آن كه تنها نيكي را براي آنها تفسير كند در اين آيات نيز امت اسلامي را به سليمالقلب شدن برساند؛ نه آن كه تنها سلامت دل را مايه نجات در قيامت بشناساند.
گفتني است كه تبيين مصداق، گاهي در آيات ديگر است، نه در همان آيه مورد بحث؛ چنانكه در آيه ﴿... فَبَشِّرْ عِباد * الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه﴾[67] مژده بده بندگان مرا؛ آنان كه قول و گفتار را ميشنوند و بهترين آن را تبعيت ميكنند پيروي از بهترين سخن مطرح است؛ و مصداق آن در اين آيه تبيين شده است: ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّني مِنَ الْمُسْلِمين﴾[68]؛ و چه كسي خوشگفتارتر از آن كس، كه به سوي خدا دعوت كند و كار نيك انجام دهد.
نيز در سوره مبارك «حمد»، ذكري اجمالي و كلي درباره نعمتيافتگان آمده است: ﴿ صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ ...﴾، اما در سوره مبارك «نساء»، مصداق آنان تبيين شده است: ﴿مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحين﴾[69]. اين آيه، مصداق نعمت يافتهگان را پيامبران و صدّيقين و شهدا و صالحين دانسته است.
9. تكرار مطالب؛ قرآن، كتاب نور و هدايت است و در مقام هدايت بايد مطلب واحد در هر مناسبت با زباني خاص ادا شود تا ويژگي موعظه داشته باشد؛ بر خلاف كتابهاي علمي كه هر مطلب، تنها در يك جا بيان ميشود و تكرار آن سودمند نيست.
سرّ لزوم تكرار در كتاب هدايت، اضلال دايمي شيطان و نفس اَمّاره است كه عامل ضلالت و عذابند و كار آنها، گرچه گاهي كم ميشود، ليكن ترك نميشود. از اينرو، تكرار ارشاد و هدايت نيز ضروري است.
10. يكي از ظرافتهاي ادبي و هنري در بيان قرآني، تغيير ناگهاني سياق است؛ مثلا ً در جملهاي كه چندين كلمه با «اِعراب رفع» آمده، در اثنا، كلمهاي با «اِعراب نصب» ذكر ميشود تا خواننده را متوقف كرده، به تأمل وا دارد؛ مانند آيه ﴿لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ الْمُقيمينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ أُولئِكَ سَنُؤْتيهِمْ أَجْراً عَظيما﴾[70]؛ ليكن راسخان آنان در دانش و مؤمنان، به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو نازل گرديده است، ايمان دارند و خوشا بر نمازگزاران و زكات دهندگان و ايمان آورندگان به خدا و روز بازپسين كه به زودي به آنان پاداش بزرگي خواهيم داد.
در آيه ياد شده، پنج وصف آمده كه سياق ادبي آنها مرفوع بودن آن اوصاف است؛ چنانكه دو وصف مقدّم «راسخون و مؤمنون» و دو وصف مؤخّر «مؤتون و مؤمنون» مرفوع است؛ ولي در بين اوصاف مرفوع چهارگانه، يك وصف منصوب ديده ميشود و آن وصفِ «مقيمين» است تا توجه متدبّران در قرآن و تاليان كتاب الهي را به اهميت نماز كه ستون دين است، جلب كند؛ همانگونه كه در نوشتن تابلوها، برخي از كلمات مانند واژه «شهيد» با رنگ سرخ نوشته ميشود تا توجه بيننده را جلب كند. پس، گاهي با تغيير اسلوب و دگرگوني سياق، به ويژگي محتوايي لفظ توجه داده ميشود.
[1] ـ سوره بقره، آيه 185.
[2] ـ سوره شعراء، آيات 195 ـ 193.
[3] ـ امالی (شیخ طوسی)، ص 484؛ بحارالأنوار، ج 16، ص 324.
[4] ـ سوره مائده، آيه 15.
[5] ـ سوره نساء، آيه 174.
[6] ـ سوره تغابن، آيه 8.
[7] ـ سوره اعراف، آيه 157.
[8] ـ وصف قرآن به «مبين» در آيات فراواني آمده است؛ مانند: آيه 1 از سورههاي يوسف، حِجْر و نمل؛ آيه 2 از سوره قصص؛ آيه 69 از سوره يس و....
[9] ـ سوره نور، آيه 35.
[10] ـ سوره نحل، آيه 89.
[11] ـ سوره محمّد (ص) آيه 24.
[12] ـ سوره إسراء، آيه 88.
[13] ـ بحارالأنوار، ج 75، ص 278.
[14] ـ سوره محمّد (ص)، آيه 24.
[15] ـ سوره يونس، آيه 57.
[16] ـ سوره بقره، آيه 2.
[17] ـ سوره نازعات، آيه 45.
[18] ـ سوره يس، آيه 70.
[19] ـ سوره نازعات، آيه 45.
[20] ـ سوره مريم، آيه 97.
[21] ـ سوره فرقان، آيه 1.
[22] ـ سوره جمعه، آيه 2.
[23] ـ سوره نحل، آيه 125.
[24] ـ الکافی، ج8، ص 177
[25] ـ سوره زمر، آيه 27.
[26] ـ سوره انبياء، آيه 22.
[27] ـ سوره ملك، آيات 4 ـ 3.
[28] ـ سوره زمر، آيه 29.
[29] ـ سوره عنكبوت، آيه 43.
[30] ـ نهجالبلاغه، حكمت 77.
[31] ـ اقبال الاعمال، ج 2، ص 687.
[32] ـ سوره نحل، آيه 74.
[33] ـ سوره يس، آيه 13.
[34] ـ سوره حشر، آيه 21.
[35] ـ سوره محمّد (ص)، آيه 15.
[36] ـ سوره قمر، آيات 55 ـ 54.
[37] ـ سوره الرحمن، آيه 46.
[38] ـ سوره الرحمن، آيه 62.
[39] ـ سوره يونس، آيه 24.
[40] ـ سوره جمعه، آيه 2.
[41] ـ سوره ابراهيم، آيه 1.
[42] ـ سوره ق، آيه 45.
[43] ـ سوره شوري، آيه 7.
[44] ـ سوره شوري، آيه 52.
[45] ـ سوره بقره، آيه 183.
[46] ـ سوره اعراف، آيه 26.
[47] ـ سوره بقره، آيات 197 ـ 196.
[48] ـ سوره بقره، آيه 187.
[49] ـ سوره توبه، آيه 103.
[50] ـ سوره نور، آيه 28.
[51] ـ سوره مائده، آيه 27.
[52] ـ نورالثقلين، ج 1، ص 615.
[53] ـ سوره طارق، آيات 14 ـ 13.
[54] ـ سوره منافقون، آيه 8.
[55] ـ سوره منافقون، آيه 7.
[56] ـ سوره نساء، آيه 32.
[57] ـ سوره فاطر، آيه 27.
[58] ـ سوره انعام، آيه 141.
[59] ـ سوره انبياء، آيه 30.
[60] ـ سوره بقره، آيهي151.
[61] ـ سوره بقره، آيه 239.
[62] ـ نهجالبلاغه، خطبه 1.
[63] ـ سوره نساء، آيه 113.
[64] ـ سوره بقره، آيه 216.
[65] ـ سوره بقره، آيه 177.
[66] ـ سوره شعراء، آيات 89 ـ 88.
[67] ـ سوره زمر، آيات 18 ـ 17.
[68] ـ سوره فصّلت، آيه 33.
[69] ـ سوره نساء، آيه 69.
[70] ـ سوره نساء، آيه 162.